حکایات آموزنده2

خداوند در گذشته ، دو فرشته فرستاد تا اهل شهرى را هلاك كنند،

هنگامى كه دو ملك براى انجام ماءموریت به آن شهر رسیدند، به مرد

عابدى برخوردند كه در دل شب ایستاده و با گریه و زارى عبادت

مى كند.

یكى از فرشته ها به دیگرى گفت :

این مرد را مى بینى ! كه چگونه گریه و زارى مى كند؟ آیا او را

نیز هلاك كنیم ؟

فرشته دیگرى گفت :

آرى ، من ماءموریت خویش را انجام مى دهم !

ملك گفت :

من درباره این مرد باید دوباره با خداوند مذاكره كنم . پس از

بیان حال عابد، خداوند به او وحى فرستاد، این عابد را نیز با

دیگران هلاك كن كه تاكنون به خاطر من ، خشم ، چهره او را در

مقابل گناهكاران دگرگون نساخته است . بحارالانوار جلد 100، ص 83.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.