1 اثر اميد بخشى
در ميدانهاى نبرد تمام كوشش گروهى از سربازان زبده و فداكار اين است كه پرچم، در برابر حملات دشمن همچنان سر پا در اهتزاز باشد; در حالى كه سربازان دشمن دائماً مى كوشند پرچم مخالفان را سرنگون
سازند، چرا كه بر قرار بودن پرچم مايه دلگرمى سربازان و تلاش و كوشش مستمرّ آنها است.
همچنين وجود فرمانده لشكر در مقرّ فرماندهى ـ هر چند ظاهراً خاموش و ساكت باشد ـ خون گرم و پر حرارتى در عروق سربازان به حركت در مى آورد، و آنها را به تلاش بيشتر وا مى دارد كه فرمانده ما زنده است و پرچممان در اهتزاز!
امّا هر گاه خبر قتل فرمانده در ميان سپاه پخش شود يك لشكر عظيم با كارائى فوق العاده يكمرتبه متلاشى مى گردد، گوئى آب سردى بر سر همه ريخته اند، نه، بلكه روح از تنشان بيرون رفته!
رئيس يك جمعيّت يا يك كشور مادام كه زنده است، هر چند مثلا در سفر يا فرضاً در بستر بيمارى باشد، مايه حيات و حركت و نظم و آرامش آنها است; ولى شنيدن خبر از دست رفتن او گرد و غبار يأس و نوميدى را بر همه مى پاشد.
جمعيّت شيعه طبق عقيده اى كه به وجود امام زنده دارد، هر چند او را در ميان خود نمى بيند، خود را تنها نمى داند. (دقّت كنيد)
او همواره انتظار بازگشت آن سفر كرده را كه قافله هاى دل همراه اوست مى كشد، انتظارى سازنده و اثر بخش، او هر روز احتمال ظهور او را مى دهد.
اثر روانى اين طرز فكر در زنده نگهداشتن اميد در دلها و وادار ساختن افراد به خود سازى و آمادگى براى آن انقلاب بزرگ كه شرحش در بحث «انتظار» گذشت، كاملا قابل درك است.
امّا اگر اين رهبر اصلا وجود خارجى نداشته باشد و علاقه مندان مكتبش در انتظار تولّد و پرورش او در آينده باشند وضع بسيار فرق مى كند.
و اگر يك نكته ديگر را به اين موضوع بيفزائيم مسأله شكل جدّى ترى به خود مى گيرد، و آن اينكه:
طبق اعتقاد عمومى شيعه كه در روايات بسيار زيادى در منابع مذهبى آمده است، امام به طور مداوم، در دوران غيبت، مراقب حال پيروان خويش است; و طبق يك الهام الهى از وضع اعمال آنها آگاه مى گردد و به تعبير روايات همه هفته برنامه اعمال آنها به نظر او مى رسد و از چگونگى رفتار و كردار و گفتار آنها آگاه مى گردد.(1)
اين فكر سبب مى شود كه همه معتقدان در يك حال مراقبت دائمى فرو روند و به هنگام ورود در هر كار توجّه به آن «نظارت عالى» داشته باشند; اثر تربيتى اين طرز فكر نيز قابل انكار نيست.
2 پاسدارى آئين خدا
«على» آن ابر مرد تاريخ بشر در يكى از سخنان كوتاه خود كه در آن اشاره به لزوم وجود رهبران الهى در هر عصر و زمان مى كند مى گويد:
1ـ اين روايات در تفسير برهان، در ذيل آيه «قل اعملوا فسيرى اللّه عملكم و رسوله والمؤمنون» (سوره توبه، آيه 105) آمده است; و ما در جلد هشتم تفسير نمونه بحثى جالب پيرامون آن داريم.
«اللّهمَّ بلى لا تخلو الارض من قائم للّه بحجّة امّا ظاهراً مشهوراً و امّا خائفاً مغموراً لئلاّ تبطل حجج اللّه و بيّناته(1); آرى هيچ گاه صفحه روى زمين، از قيام كننده با حجّت و
دليل خالى نمى ماند; خواه ظاهر و آشكار باشد، يا مخفى و پنهان، تا دلائل و اسناد روشن الهى ضايع نگردد، و به فراموشى نگرايد (و مسخ و تحريف نشود).»
اكنون به توضيح اين سخن توجّه كنيد:
با گذشت زمان و آميختن سليقه ها و افكار شخصى به مسائل مذهبى و گرايشهاى مختلف به سوى برنامه هاى ظاهر فريب مكتبهاى انحرافى، و دراز شدن دست مفسده جويان به سوى مفاهيم آسمانى، اصالت پاره اى از اين قوانين از دست مى رود و دستخوش تغييرات زيانبخشى مى گردد.
اين آب زلال كه از آسمان وحى نازل شده با عبور از مغزهاى اين و آن تدريجاً تيره و تار گشته، صفاى نخستين خود را از دست مى دهد.
اين نور پرفروغ با عبور از شيشه هاى ظلمانى افكار تاريك، كمرنگ و كمرنگ تر مى گردد.
خلاصه، با آرايشها و پيرايشهاى كوته بينانه افراد و افزودن شاخ و برگهاى تازه به آن، چنان مى شود كه گاهى بازشناسى مسائل اصلى دچار اشكال مى گردد!
1ـ نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 147.
و به گفته آن شاعر ـ كه البتّه همان گونه كه روش و سنّت شاعران است در شكل مبالغه آميزى مطرح شد ـ خطاب به پيامبر كرده مى گويد:
شرع تو را در پى آرايشند *** دين تو را از پى پيرايشند
بس كه فزودند بر آن برگ و بر *** گر تو ببينى نشناسى دگر
* * *
با اين حال، آيا ضرورى نيست كه در ميان جمع مسلمانان كسى باشد كه مفاهيم فناناپذير تعاليم اسلامى را در شكل اصلى اش حفظ و براى آيندگان نگهدارى كند؟
آيا مجدّداً وحى آسمانى بر كسى نازل مى شود؟ مسلّماً نه! باب وحى با مسأله خاتميّت براى هميشه بسته شد.
پس چگونه بايد آئين اصيل حفظ گردد، و جلو تحريفات و تغييرات و خرافات گرفته شود و اين آئين براى نسلهاى آينده محفوظ بماند. آيا جز اين است كه بايد اين رشته بوسيله يك پيشواى معصوم ادامه يابد، خواه آشكار و مشهور باشد يا پنهان و ناشناس (لئلاّ تبطل حجج اللّه و بيّناته).
مى دانيم در هر مؤسّسه مهمّى «صندوق آسيب ناپذيرى» وجود دارد كه اسناد مهمّ آن مؤسّسه را در آن نگهدارى مى كنند، تا از دستبرد دزدان محفوظ بماند; بعلاوه، هرگاه مثلا آتش سوزى در آنجا روى دهد از خطر حريق مصون باشد كه اعتبار و حيثيّت آن مؤسّسه پيوند نزديكى با حفظ آن اسناد و مدارك دارد.
سينه امام و روح بلندش صندوق آسيب ناپذير حفظ اسناد آئين الهى
است كه همه اصالتهاى نخستين و ويژگيهاى آسمانى اين تعليمات را در خود نگاهدارى مى كند «تا دلائل الهى و نشانه هاى روشن پروردگار باطل نگردد و به خاموشى نگرايد».
و اين ديگر از آثار وجود او ـ گذشته از آثار دگر ـ است.
3 تربيت يك گروه انقلابى آگاه
بر خلاف آنچه بعضى فكر مى كنند، رابطه امام در زمان غيبت بكلّى از مردم بريده نيست; بلكه آن گونه كه از روايات اسلامى بر مى آيد گروه كوچكى از آماده ترين افراد كه سرى پر شور از عشق خدا، و دلى پر ايمان، و اخلاصى فوق العاده براى تحقّق بخشيدن به آرمان اصلاح جهان دارند، با او در ارتباطند و از طريق اين پيوند تدريجاً ساخته مى شوند; و روح انقلابى بيشترى كسب مى كنند; انقلابى سازنده و بارور براى ريشه كن ساختن هر گونه ظلم و بيدادگرى در جهان!
ممكن است آنها خودشان پيش از اين قيام از دنيا بروند ولى به هر حال آمادگى و تعليمات انقلابى را به نسل هاى آينده شان، و به ديگران منتقل مى سازند، و در پرورش گروه نهايى سهيم و شريكند.
سابقاً گفتيم معنى غيبت امام اين نيست كه او به شكل يك روح نامرئى و يا اشعّه اى ناپيدا در مى آيد، بلكه او از يك زندگى طبيعى آرام برخوردار است; و به طور ناشناخته در ميان همين انسانها رفت و آمد دارد، و دلهاى بسيار آماده را بر مى گزيند; و در اختيار مى گيرد و بيش از پيش آماده مى كند و مى سازد.
افراد مستعد به تفاوت ميزان استعداد و شايستگى خود، توفيق درك اين سعادت را پيدا مى كنند; بعضى چند لحظه; و بعضى چند ساعت و چند روز; و بعضى سالها با او در تماس نزديك هستند!
به تعبير روشنتر، آنها كسانى هستند كه آنچنان بر بال و پر دانش و تقوا قرار گرفته و بالا رفته اند كه همچون مسافران هواپيماهاى دور پرواز بر فراز ابرها قرار مى گيرند; آنجا كه هيچ گاه حجاب و مانعى بر سر راه تابش جانبخش آفتاب نيست; در حالى كه ديگران در زير ابرها در تاريكى و نور كمرنگ به سر مى برند.
حساب صحيح نيز همين است; من نبايد انتظار داشته باشم كه آفتاب را به پائين ابرها بكشم تا چهره او را ببينم; چنين انتظارى اشتباه بزرگ و خيال خام است; اين منم كه بايد بالاتر از ابرها پرواز كنم تا شعاع جاودانه آفتاب را جرعه جرعه بنوشم و سيراب گردم.
به هر حال، تربيت اين گروه يكى ديگر از فلسفه هاى وجود او در اين دوران است.
4 نفوذ روحانى و ناآگاه
مى دانيم خورشيد يك سلسله اشعّه مرئى دارد كه از تركيب آنها با هم، هفت رنگ معروف، پيدا مى شود; و يك سلسله اشعّه نامرئى كه به نام «اشعّه فوق بنفش» و «اشعّه مادون قرمز» ناميده شده است.
همچنين يك رهبر بزرگ آسمانى خواه پيامبر باشد يا امام، علاوه بر تربيت تشريعى كه از طريق گفتار و رفتار و تعليم و تربيت عادى صورت
مى گيرد، يك نوع تربيت روحانى و از راه نفوذ معنوى در دلها و فكرها دارد كه مى توان آن را تربيت تكوينى نام گذارد; در آنجا الفاظ و كلمات و گفتار و كردار كار نمى كند بلكه تنها جاذبه و كشش درونى كار مى كند.
در حالات بسيارى از پيشوايان بزرگ الهى مى خوانيم كه گاه بعضى از افراد منحرف و آلوده با يك تماس مختصر با آنها بكلّى تغيير مسير مى دادند، و سرنوشتشان يكباره دگرگون مى شد، و به قول معروف با 180 درجه انحراف راه كاملا تازه اى را انتخاب مى كردند; يكمرتبه فردى پاك و مؤمن و فداكار از آب در مى آمدند كه از بذل همه وجود خود نيز مضايقه نداشتند!
اين دگرگونيهاى تند و سريع و همه جانبه، اين انقلابهاى جهش آسا و فراگير، آنهم با يك نگاه يا يك تماس مختصر (البتّه براى آنها كه در عين آلودگى يك نوع آمادگى نيز دارند) نمى تواند نتيجه تعليم و تربيت عادى باشد بلكه معلول يك اثر روانى نامرئى و يك جذبه ناخودآگاه است كه گاهى از آن تعبير به «نفوذ شخصيّت» نيز مى شود.
بسيار از كسان اين موضوع را در زندگى خود تجربه كرده اند كه به هنگام برخورد با افرادى كه روحهاى بزرگ و عالى دارند چنان بى اختيار و ناخود آگاه تحت تأثير آنان قرار مى گيرند كه حتّى سخن گفتن در برابر آنها برايشان مشكل مى شود; و خود را در ميان هاله اى مرموز و غير قابل توصيف از عظمت و بزرگى مى بينند.
البتّه ممكن است گاهى اين گونه امور را با تلقين و امثال آن توجيه كرد; ولى مسلّماً اين تفسير براى همه موارد صحيح نيست بلكه راهى
جز اين ندارد كه بپذيريم كه اين آثار نتيجه شعاع اسرارآميزى است كه از درون ذات انسانهاى بزرگ برمى خيزد.
سرگذشتهاى فراوانى در تاريخ پيشوايان بزرگ مى بينيم كه جز از اين راه نمى توان آنها را تفسير كرد; داستان آمدن جوان آلوده اى نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) و انقلاب ناگهانى روحى او.
يا برخورد اسعد بن زراره بت پرست به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در كنار خانه كعبه و تغيير جهش آساى طرز تفكّر او.
و يا آنچه دشمنان سرسخت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) نام آن را سحر مى گذاردند و مردم را به خاطر آن از نزديك شدن به او باز مى داشتند، همه حاكى از نفوذ شخصيّت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)در افراد مختلف از اين طريق است.
همچنين آنچه درباره تأثير پيام امام حسين(عليه السلام) روى فكر «زهير» در مسير كربلا نقل شده تا آنجا كه با شنيدن پيام امام حتّى نتوانست لقمه اى كه در دست داشت به دهان بگذارد، و آن را به زمين نهاد و حركت كرد.
و يا كشش عجيب و فوق العاده كه «حرّبن يزيد رياحى» در خود احساس مى كرد، و با تمام شجاعتش همچون بيد مى لرزيد; و همين كشش سرانجام او را به صف مجاهدان كربلا كشانيد و به افتخار بزرگ شهادت نائل آمد.
و يا داستان جوانى كه در همسايگى «ابوبصير» زندگى داشت، و با ثروت سرشار خود كه از خودش خدمتى به دستگاه بنى اميّه فراهم ساخته بود به عيش و نوش و بى بند و بارى پرداخته بود و سرانجام با يك پيام امام صادق(عليه السلام) بكلّى دگرگون شد، و همه كارهاى خود را در هم
پيچيد و تمام اموالى را كه از طريق نامشروع گرد آورده بود به صاحبانش داد، يا در راه خدا انفاق كرد.
و يا سرگذشت كنيز خواننده و زيبا و عشوه گرى كه هارون به گمان خام خود براى منحرف ساختن ذهن امام كاظم(عليه السلام) به زندان اعزام داشته بود; و منقلب شدن روحيّه او در يك مدّت كوتاه، تا آنجا كه قيافه و طرز سخن و منطق او هارون را به حيرت و وحشت افكند…
همه و همه نشانه و نمونه هايى از همين تأثير ناخودآگاه است كه مى توان آن را شعبه اى از «ولايت تكوينى» پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) يا امام(عليه السلام)دانست، چرا كه عامل تربيت و تكامل در اينجا الفاظ و جمله ها و راههاى معمولى و عادى نيست، بلكه جذبه معنوى و نفوذ روحانى عامل اصلى محسوب مى شود.
اين برنامه ـ همان گونه كه گفتيم ـ منحصر به پيامبران و امامان نيست; بلكه رجال راستين و شخصيّتهاى بزرگ نيز به تناسب ميزان شخصيّت خود هاله اى از اين نفوذ ناخودآگاه اطراف خود ترسيم مى كنند، منتها قلمرو گروه اوّل با گروه دوم از نظر ابعاد و گسترش قابل مقايسه نيست.
وجود امام(عليه السلام) در پشت ابرهاى غيبت نيز اين اثر را دارد كه از طريق اشعّه نيرومند و پردامنه نفوذ شخصيّت خود، دلهاى آماده را در نزديك و دور تحت تأثير جذبه مخصوص قرار داده به تربيت و تكامل آنها مى پردازد و از آنها انسانهايى كاملتر مى سازد.
ما قطبهاى مغناطيسى زمين را با چشم خود نمى بينيم، ولى اثر آنها روى عقربه هاى قطب نما، در درياها راهنماى كشتيهاست; و در
صحراها و آسمانها راهنماى هواپيماها و وسائل ديگر است. در سرتاسر كره زمين از بركت اين امواج مغناطيسى، ميليونها مسافر راه خود را به سوى مقصد پيدا كرده، يا وسائل نقليّه بزرگ و كوچك به فرمان همين عقربه ظاهراً كوچك از سرگردانى رهايى مى يابند.
آيا تعجّب دارد اگر وجود امام(عليه السلام) در زمان غيبت با امواج جاذبه معنوى خود افكار و جانهاى زيادى را كه در دور يا نزديك قرار دارند هدايت كند، و از سرگردانى رهايى بخشد؟
ولى نمى توان و نبايد فراموش كرد كه همان گونه كه امواج مغناطيس زمين روى هر آهن پاره بى ارزشى اثر نمى گذارد بلكه روى عقربه هاى ظريف و حسّاسى كه آب مغناطيس خورده اند و يك نوع سنخيّت و شباهت با قطب فرستنده امواج مغناطيسى پيدا كرده اند اثر مى گذارند، همينطور دلهايى كه راهى با امام دارند و شباهتى را در خود ذخيره نموده اند تحت تأثير آن جذبه غير قابل توصيف روحانى قرار مى گيرند.
با در نظر گرفتن آنچه در بالا گفتيم، يكى ديگر از آثار و فلسفه هاى وجودى امام(عليه السلام) در چنين دورانى آشكار مى گردد.
5 ترسيم هدف آفرينش
هيچ عاقلى بى هدف گام بر نمى دارد، و هر حركتى كه در پرتو عقل و علم انجام گيرد در مسير هدفى قرار خواهد داشت.
با اين تفاوت كه هدف در كار انسانها معمولا رفع نيازمندى خويش و برطرف ساختن كمبودهاست، ولى در كار خدا هدف متوجّه ديگران
و رفع نيازهاى آنهاست; چرا كه ذات او از هر نظر بى پايان است و عارى از هر گونه كمبود و با اين حال انجام دادن كارى به نفع خود، درباره او مفهوم ندارد.
حالا به اين مثال توجّه كنيد:
در زمينى مستعد و آماده، باغى پر گل و ميوه احداث مى كنيم; در لابه لاى درختان و بوته هاى گل ،علف هرزه هايى مى رويند; هر وقت به آبيارى آن درختان برومند مى پردازيم علف هرزه ها نيز از پرتو آنها سيراب مى شوند.
در اينجا ما دو هدف پيدا مى كنيم:
هدف اصلى كه آب دادن درختان ميوه و بوته هاى گل است.
و هدف تبعى كه آبيارى علف هرزه هاى بى مصرف مى باشد.
بدون شك هدف تبعى نمى تواند انگيزه عمل گردد، و يا حكيمانه بودن آن را توجيه كند; مهم همان هدف اصلى است كه جنبه منطقى دارد!
حال اگر فرض كنيم بيشتر درختان باغ خشك شوند و جز يك درخت باقى نماند، امّا درختى كه به تنهايى گلها و ميوه هايى را كه از هزاران درخت انتظار داريم به ما مى دهد بدون ترديد براى آبيارى همان يك درخت هم كه باشد برنامه آبيارى و باغبانى را ادامه خواهيم داد; گو اينكه علف هرزه هاى زيادى نيز از آن بهره گيرند، و اگر يك روز آن درخت نيز بخشكد آنجاست كه دست از آبيارى باغ مى كشيم هرچند علف هرزه ها بميرند.
* * *
جهان آفرينش بمانند همان باغ پر طراوت است و انسانها درختان و بوته هاى اين باغند.
آنها كه در مسير تكاملند درختان و شاخه هاى پر برند.
و آنها كه به پستى گرائيده و منحرف و آلوده اند علف هرزه هاى اين باغند.
مسلّماً اين آفتاب درخشان، اين مولكولهاى حياتبخش هوا، اينهمه بركات زمين و آسمان، براى آن آفريده نشده است كه مشتى فاسد و هرزه به جان يكديگر بيفتند و به خوردن يكديگر مشغول شوند و جز ظلم و ستم و جهل و فساد محصولى براى اجتماع آنها نباشد; نه! هرگز هدف آفرينش نمى تواند اينها باشد!
اين جهان و تمام مواهب آن ـ از ديدگاه يك فرد خداپرست كه با مفاهيمى چون علم و حكمت خدا آشناست ـ براى صالحان و پاكان آفريده شده است; همانگونه كه سرانجام نيز بطور كامل از دست غاصبان در خواهد آمد و در اختيار آنان قرار خواهد گرفت. (ان الارض يرثها عبادى الصالحون).
باغبان آفرينش (جهان پهناور هستى) به خاطر همين گروه فيض و مواهب خود را همچنان ادامه مى دهد; هر چند علف هرزه ها نيز به عنوان يك هدف تبعى سيراب گردند و بهره مند شوند; ولى بى شك هدف اصلى آنها نيستند.
و اگر فرضاً روزى فرا رسد كه آخرين نسل گروه صالحان از روى زمين برچيده شوند، آن روز دليلى بر ادامه جريان اين مواهب وجود
نخواهد داشت.
آن روز آرامش زمين به هم مى خورد، و آسمان بركات خود را قطع مى نمايد، و زمين از دادن بهره به انسانها مضايقه خواهد كرد!
پيامبر يا امام، سمبل گروه صالحان و نمونه بارز انسان كامل است; يعنى، همان گروهى كه هدف اصلى آفرينش را تشكيل مى دهند و به همين دليل وجود او به تنهايى يا در رأس گروه صالحان، توجيه كننده هدف آفرينش و مايه نزول هر خير و بركت و ريزش باران فيض و رحمت خدا است; اعم از اين كه در ميان مردم آشكارا زندگى كند يا مخفى و ناشناس بماند.
درست است كه افراد صالح ديگر نيز هر كدام هدفى هستند براى آفرينش، و يا به تعبير ديگر، بخشى از آن هدف بزرگ، ولى نمونه كامل اين هدف همين انسانهاى نمونه و مردان آسمانى مى باشند، هر چند سهم دگران نيز محفوظ است.
و از اينجا روشن مى شود، آنچه در پاره اى از عبارات به اين مضمون وارد شده كه:
«بيمنه رزق الورى و بوجوده تثبت الارض والسّماء; از بركت وجود او (يعنى حجّت و نماينده الهى) مردم روزى مى برند، و به خاطر هستى او آسمان و زمين برپاست!» يك موضوع «اغراق آميز» و «دور از منطق» و يا «شرك آلود» نمى باشد; همچنين، عبارتى كه به عنوان يك حديث قدسى خطاب به پيامبر از طرف خداوند در كتب مشهور نقل شده: «لولاك لما خلقت الافلاك; اگر تو نبودى آسمانها را نمى آفريديم» بيان يك واقعيّت
است نه مبالغه! گوئى، منتها او شاهكار هدف آفرينش است و صالحان ديگر هر كدام بخشى از اين هدف بزرگ را تشكيل مى دهند.
* * *
از مجموع آنچه در اين فصل تحت پنج عنوان گفته شد، چنين نتيجه مى گيريم:
آنها كه دور نشسته اند و وجود امام را در عصر غيبت يك وجود شخصى و بدون بازده اجتماعى دانسته اند و به عقيده شيعه در اين زمينه تاخت و تاز كرده اند كه وجود چنين امامى چه نفعى در مقام رهبرى و امامت خلق مى تواند داشته باشد، آنچنان كه آنها گفته اند نيست، و آثار وجودى او در اين حال نيز فراوان است.