فصل 6. شناخت خدا فطرى است
حق واقعى پذيرفتنى آن است كه : تصديق و باور به وجود خداى متعال امرى فطرى است كه با خميره ذات آدمى سرشته است . از اين رو مشاهده مى كنى كه مردم هنگام دچار شدن به امور هراس انگيز و مشكلات ، براساس فطرت خود بر خدا توكل نموده ، به طور غريزى و ناخودآگاه به كارساز اصلى و آسان كننده مشكلات توجه مى كنند. شاهد ما در اين مورد آيات زير است :
و لئن ساءلتهم من خلق السموات و الارض ليقولن الله . (73)
((و اگر از آنان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ خواهند گفت : خدا))
قل ارايتكم ان اتيكم عذاب الله او اتتكم الساعة اغير الله تدعون ان كنتم صادقين . بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء و تنسون ما تشركون . (74)
((بگو: اگر راست مى گوييد به من خبر دهيد اگر عذاب خدا يا قيامت فرا رسد آيا جز خدا را مى خواهيد؟ (نه ) بلكه تنها او را مى خوانيد – پس اگر بخواهد عذاب را از شما برمى دارد – و در آن حال آنچه را شريك خدا مى دانيد از ياد مى بريد)).
در تفسير امام عسكرى عليه السلام وارد است : ((از امام صادق عليه السلام درباره خدا پرسيدند، امام به سائل فرمود: اى بنده خدا، هرگز به كشتى نشسته اى ؟ گفت : آرى . فرمود: آيا پيش آمده كشتى شكسته باشد جايى كه نه كشتى ديگرى باشد كه تو را نجات دهد و نه شناورى كه به فريادت رسد و سودى به حالت رساند؟ گفت : آرى . فرمود: آيا در آن لحظه دلت متوجه آن شد كه سرانجام چيزى هست كه قادر باشد تو را از آن ورطه نجات بخشد؟ گفت : آرى . فرمود: همان خداست كه قادر بر رهايى بخشيدن است آنجا كه رهايى بخشى وجود ندارد، و قادر بر دادرسى است آنجا كه دادرسى در كار نيست )). (75)
گفته اند در آيه : الست بربكم كه خداوند از آدميزادگان اقرار به ربوبيت خود گرفته است اشاره باريكى به اين مطلب وجود دارد، زيرا خداوند از آنان اقرار به ربوبيت خود را خواسته نه اقرار به وجود خود را، و اين نشان مى دهد كه آنان در آغاز خرد و آفرينش جانشان معترف به وجود خداوند بوده اند.
شيخ صدوق رحمة الله با سند صحيح از زراره روايت كرده است كه گفته : ((درباره اين آيه : حنفاء لله غير مشركين به (76) ((در حالى كه مايل به خدا باشيد و به او شرك نورزيد)) و از معناى حنيف بودن از امام باقر عليه السلام سؤ ال كردم ، فرمود: حنيفيت همان فطرت خداشناسى است كه خداوند مردم را بر اساس آن آفريده و آفرينش الهى تغييرپذير نيست ، و فرمود: خداوند مردم را بر معرفت خود آفريده است .
و نيز درباره اين آيه : و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم (77) ((و آنگاه كه پروردگارت از فرزندان آدم از پشتشان نسلشان را برگرفت )) پرسيدم ، فرمود: از صلب آدم نسل او را تا روز قيامت در آورد و همه (در قالبى بسيار كوچك ) مانند مورچگان بيرون شدند. سپس خود را به آنان معرفى كرد و آفرينش خود را به آنان نماياند(78)، و اگر چنين نمى كرد هيچ كس پروردگارش را نمى شناخت .
و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده است : هر نوزادى بر همين فطرت متولد مى شود. يعنى خداى بزرگ را آفريدگار خود مى داند. و همين است مراد اين آيه كه : ((اگر از آنان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده ؟ خواهند گفت : خدا)). (79)
و در روايات مشهور ديگرى است وارد است كه : ((فطرت همان توحيد است )). (80)
و به سند خود را از ابن عمر روايت كرد كه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله فرموده است : ((كودكان خود را به خاطر گريه كردن آنها نزنيد، زيرا گريه آنان چهار ماه گواهى به يكتاپرستى خدا، چهار ماه درود و صلوات بر پيامبر و خاندان او، و چهار ماه دعا در حق پدر و مادر خود است )). (81) در ((كافى )) نيز نظير اين روايت نقل شده است .(82)
(شايد سرّ مطلب اين است كه : كودك تا چهارماه جز خداى بزرگ كه آفرينش وى بر اساس معرفت و يگانه دانستن اوست ديگرى را نمى شناسد. از اين رو گريه اش توسل و پناه بردن به خداى تنهاست ، و همين گواهى او به يكتايى خداست .
در چهارماه بعد مادر خود را نيز مى شناسد ولى تنها از آن جهت كه وسيله اغتذاء اوست نه از آن جهت كه مادر وى است . از اين رو غالبا در اين مدت شير را از سينه ديگرى نيز مى مكد. پس در اين مدت ، بعد از خدا فقط كسى را مى شناسد كه ميان وى و خداوند وسيله ارتزاق اوست ، ارتزاقى كه به طور طبيعى مكلف به دريافت آن است ، و فقط از آن جهت كه وسيله است نه چيز ديگر. و معناى رسالت همين وساطت است . لذا گريه اش در اين مدت ، در واقع گواهى به رسالت است .
و در چهارماه بعد، پدر و مادر خود را مى شناسد و خود را در روزى نيازمند به آن دو مى بيند و گريه اش توسل و التجاء به آن دو نفر است . از اين رو گريه اش در اين مدت ، در حقيقت دعا براى سلامتى و بقاى آنهاست .)
از بيانات گذشته روشن شد كه هر نوزادى بر اساس فطرت متولد ميشود و اين پدر و مادرند كه او را به پرستش آيين يهود يا مجوس يا نصارى سوق مى دهند، چنانكه در حديث نبوى وارد است . (83) از اين رو در ترك كسب معرفت خدا معذور بوده ، به همان معرفت فطرى خود واگذار شده ، صرف اقرار زبانى به وجود خدا از آنها پذيرفته و پسنديده است و در اين زمينه مكلف به استدلالات علمى نيستند (تحقيق اين مطلب در محل خود خواهد آمد.)
پيامبر صلى اللّه عليه و آله فرموده است : ((من ماءمورم با مردم سر اقرار زبانى به يگانگى خدا كارزار كنم )).(84)،(85)
بنابراين تعمق و استدلال ، به منظور بصيرت بيشتر بوده و ويژه گروهى خاص و به جهت پاسخگوئى و رد شبهات گمراهان است . از اينروست كه پيامبران صلى اللّه عليه و آله ماءمورند كه منكر وجود آفريدگار را ابتداء و بدون آنكه او را توبه دهند و بدون توبيخ به قتل رسانند، زيرا چنين كسى يكى از ضروريات و امور بديهى را انكار ورزيده است .
يكى از عرفا و اهل توحيد را از دليل بر اثبات وجود آفريدگار پرسيدند، گفت : ((روشنى صبح ما را از چراغ بى نياز ساخته است .)) (86)
بدانكه افهام و عقول مردم در قبول مراتب شناخت حق و تحصيل آرامش و اطمينان به او از نظر اندازه و كيفيت ، شدت و ضعف ، تندى و كندى و حال و علم و كشف و عيان ، متفاوت است هر چند كه اصل شناخت خداوند فطرى و بديهى است يا با كمترين اشاره و توجهى بدان راه برده مى شود.
پس هر كه اهل هدايت بوده راه ويژه اى به سوى شناخت پروردگار دارد كه خداى بزرگ به آن هدايتش فرموده است . از اين رو كه : راههاى به سوى خدا به عدد انفاس (يا نفوس ) خلايق است ، كه : هم درجات عند الله (87) ((هر كدام نزد خدا درجه اى دارند)). و يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات (88) ((…كه خداوند مؤ منان شما و كسانى را كه دانش به آنان عطا شده به درجاتى بالا برد)).