فصل 7. علت نارسايى افهام در شناخت خدا

فصل 7. علت نارسايى افهام در شناخت خدا
يكى از دانشمندان گويد (89): ((بدان كه بارزترين و آشكارترين موجودات ، خداى بزرگ است . و اين اقتضا دارد كه شناخت خداوند نخستين شناخت بوده ، پيش از هر شناخت ديگرى به ذهن رسيده و براى خردها آسان تر باشد(90)، و حال آنكه مطلب را عكس اين مى بينيم . ناگزير بايد علت آن را بيان داريم .(91)
آشكار بودن وجود خدا
اينكه گفتيم : بارزترين و آشكارترين موجودات ، خداى بزرگ است به جهت معنايى است كه با يك مثال خواهى فهميد:


هرگاه انسانى را مشاهده كنيم كه به طور مثال مى نويسد يا دوزندگى مى كند، بارزترين چيزى كه نمودار مى شود اين است كه وى زنده است . پس حيات و علم و توانايى او بر نوشتن يا دوختن ، از ساير صفات آشكار و نهان او در نزد ما هويداتر است . زيرا از صفات درونى او از قبيل شهوت و خشم و بردبارى و سلامتى و بيمارى … خبرى نداريم ، و از صفات ظاهرى او برخى را نمى شناسيم و در كيفيت برخى ديگر مانند اندازه ، رنگ ، پوست و… ترديد مى كنيم ، اما حيات ، قدرت ، اراده و علم او در نزد ما از هر چيزى آشكارتر است بدون آنكه با چشم خود صفات مذكور را ديده باشيم ، زيرا اين صفات اساسا قابل احساس با حواس پنجگانه نيستند.
و نيز شناخت صفات مذكور تنها از يك طريق كه همان نويسندگى يا دوزندگى و حركت اوست امكان پذير است ، و اگر به همه موجودات عالم جز همان شخص بنگريم هرگز به آن صفات او پى نخواهيم برد. ولى با اينكه يك دليل بيشتر بر وجود اين صفات در او وجود ندارد آنها از ظهور و وضوح فراوانى برخوردارند. بنابراين آنچه ما با حواس ظاهر و باطن خود مشاهده و ادراك مى كنيم از سنگ و كلوخ و گياه و درخت و حيوان و آسمان و زمين و ستاره و خشكى و دريا و آتش و هوا و جوهر و عرض ، همگى به ضرورت گواه بر وجود خداوند و قدرت و علم و ساير صفات او هستند، بلكه نخستين گواه بر وجود او هستى خود ما و اجسام و اصناف و دگرگونى حالات و تغير دلها و جميع احوال گوناگون ما در حركات و سكنات است .
همچنين آشكارترين معلومات ما هستى خود ماست ، سپس آنچه با حواس ‍ پنجگانه احساس نموده و پس از آن مُدْرَكاتى است كه از راه بينش باطنى و عقل خويش به درك آنها نائل شده ايم . ولى همه اين مدركات ما يك ادراك كننده و يك گواه و يك دليل بيشتر ندارد، و حال آنكه همه موجودات جهان ، گواهان گويا و دلائل گواهى دهنده اى بر وجود آفريننده و مدبر و گرداننده و محرك خود هستند و بر علم و قدرت و لطف و حكمت او رهنمون اند و موجودات قابل ادراك بيشمارند.
حال اگر حيات نويسنده با اينكه بيش از يك گواه ندارد كه حركت دست اوست ، براى ما آشكار است ، پس چگونه خدايى كه چيزى در عالم هستى – چه در وجود خود ما و چه بيرون از آن – تصور نمى شود مگر اينكه گواه وجود عظمت و جلال اوست ، در نظر ما آشكار و روشن جلوه نمى كند؟! در حالى كه هر ذره اى به زبان حال خود گوياى اين است كه ((هستى او از خودش نيست و حركتش به خودى خود صورت نمى پيوندد بلكه نيازمند هستى بخش و حركت دهنده اى است ))، و نخستين گواه آن تركيب اعضا و جفت شدن استخوانها، گوشتها، اعصاب ، رشد موها و تشكل اعضا و ديگر اجزاى ظاهر و باطن ماست . چه به خوبى مى دانيم كه اينها به خودى خود گرد هم نيامده اند همان طور كه دست نويسنده به خودى خود به حركت درنيامده است .
علت پوشيده بودن خداوند
اما از آنجا كه در جهان هستى چيزى كه با حواس ظاهرى و قواى باطنى ادراك مى شود نمانده و هيچ حاضر و غايبى نيست جز اينكه گواه هستى خدا و معرف اوست ، ظهور و بروز خداوند بزرگ نموده و در نتيجه همه خردها مبهوت مانده و در دهشتى عظيم از ادراك او فروافتاده اند.
پس آنچه كه خردهاى ما از فهم و دريافت آن ناتوان مى ماند به موجب دو علت است :
يكى : غموض و پوشيده بودن ذاتى آن است ، و مثال آن بر كسى پوشيده نيست .
ديگر: غايت ظهور و بروز داشتن آن است . مثلا خفاش در شب مى بيند و در روز نمى بيند، اما نه از آن جهت كه روز يك چيز مخفى و پوشيده است ، بلكه از جهت شدت ظهور آن است (92). زيرا چشم خفاش ضعيف بوده و نور خورشيد به هنگام تابش خود بر آن غلبه مى كند. پس دو عامل يكى شدت نور و ظهور خورشيد و ديگر ضعف بصر خفاش مانع ديده شدن خورشيد گشته است . از اين رو خفاش روزها چيزى را نمى بيند تا آنكه تاريكى با نور در آميزد و از ظهور نور كاسته گردد.
همچنين خردهاى ما در نهايت ضعف ، و جمال حضرت الهى در نهايت اشراق و تابش است و سراسر هستى را تحت پوشش ظهور خود گرفته به طورى كه ذره اى در ملكوت آسمانها و زمين از تحت ظهور وى بيرون نيست (93)، از همين روست كه ظهور او موجب خفا و پوشيدگى حضرتش ‍ گرديده است . منزه است خدايى كه به تابش نور خود محجوب است و به موجب شدت ظهور، از ديده بصيرت و چشم سر مستور.
از اختفاى ذات حق در اثر شدت ظهور شگفت منما، كه چيزها با ضد حود آشكار مى شوند، و البته ادراك چيزى كه وجودش عام است به گونه اى كه ضدى برايش تصور نيست مشكل است . اگر اشياء در دلالتشان مختلف بودند، برخى دلالت داشتند و برخى نه ، اين تفرقه به زودى قابل ادراك بود، ولى چون در دلالت خود يكسانند كار دشوار گرديده است .
به طور مثال : نور خورشيد بر زمين مى تابد. ما مى دانيم كه نور خورشيد يكى از اعراض است كه در زمين رخ مى دهد و به هنگام پنهان شدن خورشيد زايل مى شود حال اگر خورشيد پيوسته بر زمين مى تابيد و غروب نمى كرد، چنين مى پنداشتيم كه اجسام جز همين رنگهاى ويژه خود چون سياهى ، سفيدى و… در چيزهايى سپيدرنگ تنها سپيدى مشاهده مى كنيم ، ولى خود نور را به تنهايى ادراك نمى كنيم . اما به محض اينكه خورشيد غروب كرد و همه جا را در سياهى نشاند، فرق ميان اين دو حالت دانسته شده پى مى بريم كه روشنى اجسام به سبب نورى بوده كه بر آنها تابيده بود، و در وقت غروب كه نور، ترك آن ها كرده است هيئت و صفت ديگرى به خود گرفته اند. و از اين رو با معدوم شدن نور، به وجود آن پى مى بريم ، و اگر نور معدوم نمى شد ما از وجود آن آگاه نمى شديم مگر با زحمت و سختى فراوان ، زيرا در آن صورت اجسام را شبيه يكديگر مى ديديم ، و در نور و ظلمت بدون تفاوت مى نمودند.
اين بيان درباره نور است كه آشكارترين محسوسات است . حال چيزى كه خودش ذاتا آشكار است و آشكار كننده غير خود نيز هست ، بنگر كه اگر ضد آن وجود نداشته باشد چگونه به سبب ظهورش امر آن مبهم مى ماند!
بنابراين پروردگار متعال آشكارترين امور است و ظهور هر چيزى به اوست ، و اگر او را غيبت يا نيستى مى بود همانا آسمانها و زمين منهدم مى گشت و عالم ملك و ملكوت تباه مى شد، و در آن صورت فرق ميان دو حالت ادراك مى گرديد. و اگر پاره اى چيزها به سبب او و پاره اى به سبب ديگرى موجود مى شد فرق ميان دو چيز در دلالت خود بر وجود او ادراك مى گرديد، ولى دلالت او در تمام چيزها يكسان است و وجود او در تمام احوال دائم بوده و خلاف آن محال است . از اين رو شدت ظهور، موجب پوشيدگى و پنهانى آن مى باشد، و علت نارسايى افهام در ادراك او همين است .
خداشناسى حقيقى
اما كسى كه ديده باطنش قوى است ، و نيروى او به سستى نگراييده ، چنين كسى در حال اعتدال امرش جز خداوند و افعال او چيز ديگرى مشاهده نمى كند، و افعال او را نيز اثرى از آثار قدرت او مى بيند، لذا تابع او بوده و وجود حقيقى ندارند، و وجود تنها از آن ذات يگانه و حقى است كه وجود افعال وابسته به اوست . و كسى كه داراى چنين حالى بوده باشد به هيچ وجه فعلى نمى نگرد جز اينكه فاعل آن را در آن مى بيند، و از خود فعل از آن جهت است كه آسمان يا زمين يا حيوان و يا درخت است صرفنظر نموده بلكه از آن جهت است كه مصنوع است به آن نظر مى كند، بنابراين نظرش از فاعل كه خداوند است به غير او تجاوز نمى نمايد، مثل كسى كه به شعر، خط يا تصنيف انسانى نگاه مى كند و شاعر و نويسنده را در آن مى بيند و به آثار او از آن حيث كه آثار اوست نگاه مى كند نه از آن حيث كه مركب و عفص و زاج است كه بر كاغذ سپيدى نگاشته شده ؛ و در اين صورت به غير نويسنده نظر نداشته است .
تمام جهان تصنيف خداى متعال است ، پس هر كه جهان را از آن جهت كه فعل خداست بنگرد، و آن را از آن جهت كه فعل خداست بشناسد، و از آن جهت كه فعل خداست به آن مهر ورزد، در اين صورت جز به خدا نظر ندوخته و جز خدا را نشناخته و جز به خدا مهر نورزيده است . و چنين كسى موحد حقيقى است كه جز خدا نمى بيند، بلكه خود را از آن جهت كه خودش است در نظر نمى آورد بلكه از آن جهت كه بنده خداست مى نگرد. و چنين كسى است كه گويند: فانى در توحيد شده و از خود فانى گرديده است . و گفتار آن كس كه گفته : ((ما به خود بوديم ، از خود فانى شديم و بدون خود باقى مانديم )) اشاره به همين مطلب است .(94)
عامل اول : نارسايى بيان علما
اينها امورى است كه نزد اهل بصيرت معلوم است و صرفا به اين دليل مشكل نموده كه ضعف افهام از ادراك آن ناتوان بوده ، و توانايى دانشمندان در توضيح و بيان آن به عباراتى كه فهم مقصود را براى افهام آسان كند، نارسا بوده است ، يا اساسا سرگرم كار خويش بوده و اعتقاد داشته اند كه بيان اين گونه مطالب به كار ديگران نمى آيد. و همين ، علت نارسايى افهام از شناخت خداى متعال شده است .
علاوه بر اين ، انسان مدركات و معلومات خود را كه همگى گواه بر وجود خدايند در كودكى كه عقل او كار نيفتاده است اندك اندك به دست مى آورد، ولى چون شديدا سرگرم شهوات خود بوده و با اين مدركات و محسوسات خود انس پيدا كرده و خو گرفته است از اين رو اهميت آنها به جهت طول انس و ممارست ، از دلش ساقط شده است (و از آثار شگفتى كه در آنها به كار رفته به وجود آفريننده اش راه نمى برد). به همين دليل اگر در راه ناگهان چشمش به حيوان عجيبى و غريبى بيفتد يا يكى از كارهاى خارق العاده الهى را كه با آنها ماءنوس نبوده ببيند، طبعا زبان او به معرفت حق جارى شده و گويد: سبحان الله ! در حالى كه در طول روز اندام خود و اعضا و جوارح و ساير حيواناتى را كه با آنها سروكار دارد – و همگى گواه قطعى بر وجود خدا هستند – مى بيند ولى به جهت انس بسيارى كه با آنها دارد اصلا گواهى اينها را احساس نمى كند.
از اين رو اگر كور مادرزادى به سنى برسد كه بتواند بينديشد سپس پرده از چشمش برداشته شود و ناگهان يك نظر به آسمان و زمين و درختان و گياهان و حيوانات بيندازد، از فرط تعجبى كه از گواهى اين شگفتيها بر آفريننده خود به او دست مى دهد بيم آن مى رود كه عقلش از دست برود.
عامل دوم : شهوات
اين علت و علل ديگرى از اين قبيل به علاوه فرورفتن در شهوات ، راه روشن شدن خلق از انوار معرفت و شناورى در درياهاى پهناور شناخت را به روى آنان بسته است . و حقايق روشن وقتى مطلوب واقع شوند و بخواهند تعريف شوند عصيان مى كنند و تعريف آنها به آسانى دست نمى دهد. آرى سر اين مطلب اين است و بايد حقيقت آن را دريافت . از اين رو گفته اند:

لقد ظهرت فلا تخفى على احد
الا على اكمه لا يعرف القمرا
للن بطنت بما اظهرت محتجبا
و كيف يعرف من بالعرف استترا

((حقا تو پيدايى و بر كسى پوشيده نيستى ، مگر بر نابينايى كه خبرى از ماه ندارد.))
((ولى با آنچه پديدار ساخته اى محجوب و پوشيده مانده اى ؛ چگونه شناخته شود آن كه با شناخت مستور گشته است )). پايان كلام آن دانشمند.
در كتاب ((توحيد)) به سند خود از امام كاظم عليه السلام روايت كرده است : ((بين او و آفريدگانش جز خود آفريدگان حجابى نيست . بى پرده ستبرى در نهانى عميق نهفته است ، و بى پوشش كلانى خود را در پرده داشته است .)) (95)
از امير مؤ منان على عليه السلام نيز نظير همين مضمون رسيده است . و نيز از آن حضرت مروى است : ((خداوند براى بندگانش تجلى كرد بى آنكه او را ببينند، و خود را به آنان نماياند بى آنكه بر آنان تجلى نمايد)).(96)،(97)
در سخنان حسين بن على عليه السلام در يكى از دعاهاى ايشان آمده است (98): ((چگونه با چيزى كه در وجود خود نيازمند توست بر وجود تو استدلال شود؟ آيا غير تو بيش از تو نمايان است تا نماياننده تو باشد؟ كى غايب بوده اى تا به دليلى نيازمند باشى ؟ و كى دور بوده اى تا آثار و نشانه ها رساننده به تو باشند؟ كور است ديده اى كه تو را نبيند (با اين حال ) كه پيوسته مراقب آن بوده اى ! و زيانبار است سوداى بنده اى كه بهره اى از مهر خويش بدو نبخشيده اى !))
و نيز فرموده : ((خود را به هر چيزى شناسانده اى ، پس چيزى ناآشناى تو نيست )).
و نيز فرموده : ((خود را در هر چيز به من شناسانده اى و تو را در همه چيز پيدا ديده ام . پس تو براى هر چيز پيدايى )).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.