فصل 7. ابليس و ويژگيهاى او
يكى از محققان گويد: ((نخستين كسى كه راه گمراهى و ضلالت پيمود و خداوند او را از عالم رحمت خود براند و نام ابليس بر او نهاده شد جوهرى است ناطقه (دراك ) و شرير كه از طبقه دودى آتشين تولد يافته و داراى نفسى ملكوتى است ، كارش گمراه كردن و راهش اضلال ديگران است ، چنانكه خداوند از زبان آن لعين گويد: فبعزتك لاغوينهم اجمعين ، الا عبادك منهم المخلصين (690) ((و به عزت تو سوگند كه همه آنان را گمراه مى سازم ، مگر بندگان برگزيده تو از آنان را))، و فبما اغويتنى لا قعدن لهم صراطك المستقيم (691) ((و به سبب آنكه مرا به گمراهى و هلاكت افكندى هر آيه در كمين آنان مى نشينم و آنان را از راه راست تو باز مى دارم .))
اين قدرت او بر گمراه كردن به سبب آن است كه او را به حسب طبعش ، بر اجسام دودى و بخارى و نفوس جزئى آنها و طبايع وهمى آنها تسلطى هست و اين گونه نفوس و قواى وهمى به خاطر مناسبتى كه با نقص و شرارت دارند از او اطاعت مى كنند.
اما اين كه بر اغوا و افساد و استكبار سرشته شده و مدعى برترى نموده – چنانكه در آيه استكبرت ام كنت من العالين ((آيا كبر و بزرگى ورزيدى يا از برتران بودى ؟)) به آن اشاره شده – همه به مقتضاى طبع اوست كه جنبه آتشين – كه سبب هلاك نمودن و برترى است – بر آن غلبه دارد. و وجه تاءثير او در نفوس آدميان از دو جانب است : 1) از جانب مؤ ثر، به جهت لطافت آن و سرعت نفوذ آن در رگ و ريشه و خون آدمى كه محل شعور و اعتقاد اوست ، و نيز به جهت آنكه قادر بر اغواى آدمى با وسوسه و سخنان گمراه كننده است .
2 – از جانب قابل ، بدان خاطر كه بيشتر انسانها از قواى ادراكى ضعيفى برخوردارند و تاب معارضه و مجاهده با سپاه و ياوران ابليس – يعنى قواى غضبيه و شهويه و غير آن به ويژه قوه وهميه – را ندارند. مگر آن بندگان برگزيده خداوند كه آنان را (از شر ابليس ) نگاه داشت و به قوه عقل تاييد نموده و به راه راست هدايت فرموده است ، كه آنان حزب خدا نيستند و حزب خدا پيروز است )).
مؤلف : به نظر مى رسد كه از همين ملعون مطرود از درگاه خدا تعبير به چهل شده است در روايتى كه در ((كافى )) به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه فرمود: ((خداوند عقل را – كه نخستين آفريده از روحانيان بود – از سمت راست عرش از نور خود آفريد و به او گفت : پس رو، پس رفت ، سپس فرمود: پيش بيا، پيش آمد. خداى متعال فرمود: تو را آفريده اى بزرگ آفريدم و از همه آفريدگانم گرامى تر داشتم .
سپس جهل را از درياى تلخ و شور و تاريك آفريد و به او گفت : پس رو، پس رفت ، سپس فرمود: پيش بيا، پيش نيامد. خداوند به او فرمود: بزرگمنشى كردى ؟! پس او را لعنت كرد.
آن گاه براى عقل هفتاد و پنج سياهى قرار داد؛ جهل چون اكرامى را كه خداوند به عقل مبذول داشت و آنچه را كه به او داد مشاهده كرد دشمنى او را در دل گرفت و گفت : پروردگارا، اين را هم آفريده اى مانند من است ، او را آفريدى و گرامى داشتى و نيرو بخشيدى ، و من ضد او هستم ولى نيرويى بر ضد او ندارم ، به من نيز سپاهى مانند آنچه به او عطا كردى عطا كن .
خدا فرمود: باشد، اما اگر پس از آن نافرمانى كردى تو و سپاهت را از رحمت خود بيرون مى كنم . جهل گفت : راضى هستم ، پس خداوند به او هفتاد و پنج سپاهى عطا نمود…(692)