فصل 1. معراج و مشاهدات در راه بيت المقدس

باب دهم : معراج پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله
سبحان الذى اسرى بعبده ليلا من المسجد الحرام الى المسجد الاقصى الذى باركنا حوله لنريه من آياتنا.
(اسراء /1)
((پاك است خدايى كه در شبانگاهى بنده خود را از مسجدالحرام به مسجدالاقصى كه اطرافش را بركت داده ايم سير داد تا به او از نشانه هاى خود بنماييم )). (1146)
فصل 1. معراج و مشاهدات در راه بيت المقدس
شيخ صدوق رحمة الله در كتاب ((امالى )) به سندش از عبدالرحمن بن غنم روايت كرده كه گفت :
جبرئيل مركبى براى رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد كوچكتر از استر و بزرگتر از درازگوش كه پاهاى آن از دستهايش بلندتر بود و طول گامش به اندازه ديد چشم بود، چون پيامبر صلى الله عليه و آله خواست سوار شود حيوان چموشى كرد، جبرئيل گفت : اين محمد است ! پس چنان تواضع كرد كه به زمين چسبيد… پيامبر صلى الله عليه و آله سوار شد، هرگاه فرود مى آمد دستهايش بلند و پاهايش كوتاه مى شد و چون بالا مى رفت پاهايش ‍ بلند و دستهايش كوتاه مى شد، در تاريكى شب بر كاروانى از شتران كه بار حمل مى كردند گذشت و شتران از صداى بال زدن براق رم كردند، و مردى كه در آخر قطار شتران بود غلامى را كه در جلو حركت مى كرد صدا زد: فلانى ! شتران رم كردند و فلان شتر بارش را انداخت و دستش شكست . و اين كاروان مال ابوسفيان بود.
سپس رفت تا به سرزمين بلقا رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى جبرئيل ، من تشنه ام جبرئيل كاسه آبى به او داد و نوشيد. سپس رفت تا بر قومى گذشت كه آنان را به قلابهايى آتشين آويخته بودند. گفت : اى جبرئيل ، اينان كيستند؟ جبرئيل گفت : اينان كسانى اند كه خداوند آنان را با حلال بى نياز ساخته با اين حال در پى حرام مى روند.
سپس بر قومى گذشت كه پوستهاى بدنشان را به سوزنهايى آتشين مى دوختند، گفتند: اى جبرئيل ، اينان كه هستند؟ گفت : اينان كسانى هستند كه بكارت زنان را از راه نامشروع برمى دارند.
سپس رفت و بر مردى گذشت كه پشته اى از هيزم را بر مى داشت ، و هرگاه نمى توانست آن را بردارد بر آن مى افزود. گفت : اى جبرئيل ، اين كيست ؟ گفت : اين مرد بدهكار است ، مى خواهد بپردازد، و هرگاه نمى تواند قرضى ديگر بر آن مى افزايد.
سپس رفت تا چون بر بالاى كوه شرقى از بيت المقدس رسيد بادى گرم ديد و صدايى شنيد. گفت : اين بادى كه مى بينم و اين صدايى كه مى شنوم چيست ؟ گفت : اين دوزخ است . پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : پناه مى برم به خدا از دوزخ . سپس بادى خوشبو از جانب راستش ديد و صدايى شنيد، از آنها پرسيد، جبرئيل گفت : اين بهشت است . پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : از خداوند بهشت را خواستارم .
سپس رفت تا رسيد به دروازه بيت المقدس كه هرقل در آن حكومت داشت ، دروازه هاى شهر را شبها مى بستند و كليد را مى آوردند و در زير سر او مى نهادند. در آن شب نتوانستند دروازه را ببندند، به هرقل خبر دادند، گفت : پاسداران را دو برابر كنيد. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و وارد بيت المقدس شد، جبرئيل نيز به نزد صخره رفت ، آن را برداشت و از زير آن سه ظرف بزرگ شير و عسل و شراب بيرون كشيد و ظرف شراب را به آن حضرت داد، پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى جبرئيل ، من سيرابم (و از اين ظرف نمى خورم )، جبرئيل گفت : آگاه باش ، اگر تو از آن مى نوشيدى امتت گمراه مى شدند و از دور تو پراكنده مى گشتند. آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله در مسجد بيت المقدس بر هفتاد پيامبر امامت نماز كرد.
با جبرئيل فرشته اى فرود آمد كه هرگز روى زمين قدم نگذاشته بود و كليدهاى گنجينه هاى زمين با او بود، گفت : اى محمد، پروردگارت سلام مى رساند و مى گويد: اينها كليدهاى گنجينه هاى زمين است ، اگر خواهى پيامبرى بنده باش و اگر خواهى پيامبرى پادشاه . جبرئيل به او اشاره كرد كه اى محمد، تواضع كن . حضرت گفت : من پيامبرى بنده خواهم بود.
سپس به آسمان بالا رفت ، چون به در آسمان رسيد جبرئيل در را گشود، آسمانيان گفتند: اين كيست ؟ گفت : محمد است . گفتند: خوب كسى آمد! پس به آسمان وارد شد و بر هيچ گروهى از فرشتگان نگذشت جز آنكه بر او سلام كردند و براى او دعا نمودند و فرشتگان مقرب او را مشايعت كردند.
پس بر پيرمردى گذشت كه زير درختى نشسته و كودكانى پيرامون او را گرفته بودند، پيامبر صلى الله عليه و آله گفت : اى جبرئيل ، اين پيرمرد كيست ؟ گفت : پدرت ابراهيم است . گفت : اين كودكان پيرامون او كيانند؟ گفت : كودكان مردم مؤ من هستند كه گرد او مى نشينند و او به آنان غذا مى دهد.
سپس رفت و بر مرد پيرى گذشت كه روى تختى نشسته بود، چون به جانب راست مى نگريست شاد و خندان مى گشت و چون به جانب چپ مى نگريست اندوهگين و گريان مى شد. پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيد: اى جبرئيل ، اين كيست ؟ گفت : پدرت آدم است ، چون پاره اى از اولادش را مى بيند كه به بهشت مى روند شاد و خندان مى شود، و چون پاره اى ديگر را مى بيند كه به دوزخ مى روند اندوهگين و گريان مى شود.
سپس رفت و بر فرشته اى گذشت كه روى تختى نشسته بود، بر او سلام كرد ولى آن خوشرويى و بشاشتى كه در ساير فرشتگان ديد در او نديد، گفت : اى جبرئيل ، من به هيچ يك از فرشتگان گذر نكردم جز اينكه از او آنچه دوست داشتم ديدم مگر اين فرشته ، اين فرشته كيست ؟ گفت : اين مالك ، خازن دوزخ است ، او خوشروترين و بشاش ترين فرشتگان بود، چون خازن دوزخ شد در آن سركشى كرد و آنچه را خدا براى دوزخيان آماده كرده در آنجا مشاهده نمود و از آن به بعد ديگر نخنديد.
سپس رفت تا چون به نهايت درجه صعود رسيد پنجاه نماز بر او واجب گشت . حضرت پيش رفت تا بر موسى عليه السلام گذر كرد، موسى گفت : اى محمد، چند نماز بر امتت واجب شده ؟ فرمود: پنجاه نماز، موسى گفت : از پروردگارت بخواه كه بر امتت تخفيف دهد. پيامبر چنان كرد، سپس بر موسى عليه السلام گذشت ، موسى گفت : چند نماز بر امتت واجب شد؟ فرمود: فلان مقدار موسى گفت : امت تو ضعيف ترين امتهاست ، از پروردگارت بخواه كه بر امتت تخفيف دهد، زيرا من در ميان بنى اسرائيل بودم و آنان كمتر از اين را طاقت داشتند. پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته از پروردگارش تخفيف گرفت تا آن را پنج نماز قرار داد، سپس بر موسى عليه السلام گذشت ، موسى گفت : چند نماز بر امتت واجب شد؟ فرمود: پنج نماز، موسى گفت : از او بخواه كه باز هم بر امتت تخفيف دهد، فرمود: من از پروردگارم شرم مى كنم و ديگر چنين درخواستى نكرد.
سپس رفت و بر ابراهيم خليل الرحمن عليه السلام گذشت ، ابراهيم او را صدا زد و گفت : اى محمد، امتت را از من سلام برسان و آنان را خبر ده كه آب بهشت شيرين و خاكش پاكيزه است ، زمين بهشت صاف و هموار و بى گياه است نهالهاى آن سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر، و لا حول و لا قوة الا بالله العلى العزيز است ، پس امتت را دستور ده كه از چنين نهالهايى بسيار بكارند.
سپس رفت تا به كاروانى رسيد كه شترى خاكسترى رنگ پيشاپيش آن مى رفت ، پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرود آمد اهل مكه را از سير اين كاروان خبر داد و در آن وقت قومى از قريش به بيت المقدس رفته بودند، اهل مكه را از وجود اين كاروان خبر داد و گفت : نشانه اش اين است كه به همين زودى هنگام طلوع خورشيد كاروانى از راه مى رسد كه شترى خاكسترى رنگ پيشاپيش آن حركت مى كند؛ آنان منتظر بودند كه كاروان از راه رسيد.
و به آنان خبر داد كه بر ابوسفيان گذر كرد و شتر او در پاسى از شب رم كرد و او غلامش را كه در اول كاروان حركت مى كرد صدا زد: فلانى ! شتر رم كرد و فلان شتر بارش را افكند و دستش شكست . آنان از اين خبر جستجو كردند و خبر را مطابق فرموده پيامبر صلى الله عليه و آله يافتند.(1147)
و به سند حسن از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: شبى كه بنا بود پيامبر صلى الله عليه و آله را به بيت المقدس برند جبرئيل او را بر براق سوار كرد تا بيت المقدس رسيدند، محراب هاى تمام پيامبران را به او نشان داد، حضرت در آن ها نماز كرد و سپس آن حضرت را بازگرداند، پيامبر صلى الله عليه و آله در هنگام بازگشت به كاروانى از قريش عبور كرد كه ظرف آبى داشتند بر روى شترى و آن شتر گم شد و در جستجوى آن بودند، پيامبر صلى الله عليه و آله از آب نوش كرد و باقى آن را زمين ريخت .
چون صبح شد پيامبر صلى الله عليه و آله به قريش فرمود: خداوند مرا شبانه به بيت المقدس برد و آثار پيامبران و منازل آنان را به من نماياند، و به كاروانى در فلان جا گذر كردم و شترى گم كرده بودند و من از آبشان خوردم و باقى را زمين ريختم . ابوجهل گفت : اينك فرصت دست داده كه بتوانيد او را محكوم كنيد، از او بپرسيد آن مسجد چند ستون و قنديل داشت . گفتند: اى محمد، در اينجا كسانى هستند كه داخل بيت المقدس شده اند، پس ‍ براى ما توصيف كن كه چند ستون و قنديل و محراب در آنجا هست . جبرئيل عليه السلام عكس بيت المقدس را در برابر ديدگان حضرتش ‍ آويخت و او از هرچه مى پرسيدند به آنان خبر مى داد.
چون همه را خبر داد گفتند: صبر مى كنيم تا كاروان برسد و از آنان درباره اين خبر پرسش كنيم . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: دليلش اين است كه كاروان هنگام طلوع خورشيد از راه مى رسد و پيشاپيش آن شترى خاكسترى رنگ قرار دارد. چون صبح شد به گردنه كوه مى نگريستند و مى گفتند: اينك خورشيد طلوع مى كند. در همين ميان كاروان هنگام طلوع قرص خورشيد از راه رسيد و شتر خاكسترى رنگ پيشاپيش آن حركت مى كرد، مردم از اهل كاروان از آنچه پيامبر صلى الله عليه و آله فرموده بود پرسيدند، گفتند: همين گونه بود، در فلان جا يكى از شتران ما گم شد و آبى بر روى آن نهاده بوديم كه هنگام صبح ديديم ريخته است . ولى اين خبرهاى غيبى جز بر سركشى آنان نيفزود.(1148)
در روايت ديگرى كه على بن ابراهيم از امام صادق عليه السلام از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت كرده آمده است كه فرمود:
همين طور كه در ابطح (سرزمين مكه ) خوابيده بودم و على در سمت راست و جعفر در سمت چپ و حمزه روبرويم بودند ناگاه صداى بال فرشتگان را شنيدم و گوينده اى كه مى گفت : اى جبرئيل ، به سوى كدامشان برانگيخته شده اى ؟ جبرئيل با اشاره به من گفت : به سوى اين ، و او سيد اولاد آدم است ، و اين وصى و وزير و داماد و جانشين او در ميان امتش ، و اين عمويش حمزه سيدالشهداء، و اين پسر عمويش جعفر است كه با دو بال رنگين در بهشت با فرشتگان پرواز مى كند؛ او را رها كن تا چشمانش ‍ بخوابد كه گوشهايش مى شنود و قلبش ادراك مى كند، و داستان او داستان پادشاهى است كه خانه اى ساخته و خوانى گسترده و خواننده اى را فرستاده است ؛ پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: آن پادشاه خداست و آن خانه دنياست و آن خوان بهشت است و آن خواننده من هستم .
سپس جبرئيل او را بر براق نشاند و او را به بيت المقدس سير داد و محراب هاى انبيا و آثار آنان را به او نشان داد، حضرت در آنجا نماز گزارد و همان شب او را به مكه بازگرداند، در بازگشت به كاروانى از قريش عبور كرد…. تا آخر حديث با اندكى اختلاف .(1149)
و به سند عامه روايت شده كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: همين طور كه در حطيم – يا در حجر – بودم كسى نزد من آمد و از گودى گلو تا نافم را شكافت و قلبم را در آورد؛ سپس طشتى از طلا كه پر از ايمان بود آورد و قلبم را در آن شست و آن را پر كرد و سپس به هم آورد. آن گاه مركبى سفيد برايم آورده شد كوچكتر از استر و بزرگتر از درازگوش كه در حال حركت قدمش را تا نزديك چشمش مى آورد…(1150) تا آخر حديث كه به سندهاى بسيار و الفاظ گوناگون نقل شده است .
و در روايت ديگرى است : چون از ديدن بيت المقدس فارغ شد به معراج رفت ، و فرمود: چيزى را زيباتر از آن نديدم ، پس مرا در آن (سير) بالا برد…(1151) و در روايات عامه بيشتر از آنچه گذشت وجود ندارد، و به زودى روايات ديگرى از طريق اهل بيت عليهم السلام كه فوائد زيادى در آن است خواهد آمد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.