حلم و بردباری

حلم و بردباری

یك نفر از اهل شام وارد مدینه شد، حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ را دید كه بر مركبی سوار است و چون تحت تأثیر تبلیغات منفی بنی‌امیه علیه اهل بیت قرار گرفته بود، شروع به ناسزا گفتن كرد، او اسائه ادب می‌كرد، امام ـ علیه السّلام ـ هم چیزی نمی‌گفت. تا وقتی كه مرد شامی آرام شد.
حضرت مجتبی ـ علیه السّلام ـ كه درد او را می‌دانست بر او سلام كرد پس از لبخندی فرمود: گمان می‌كنم غریب هستی، شاید امر بر تو مشتبه شده است اگر بخواهی گذشت كنیم از تو گذشت می‌كنیم، اگر از ما چیزی بخواهی به تو می‌دهیم، اگر راهنمایی بخواهی راهنمائیت می‌كنیم، اگر از ما مركبی بخواهی برای تو مركب می‌دهیم، اگر گرسنه باشی، سیرت می‌گردانیم، اگر عریان باشی لباست می‌دهیم، اگر محتاج باشی بی‌نیازت می‌كنیم، و اگر حاجتی داشته باشی آن را بر می‌آوریم و تا در مدینه هستی اگر در خانه ما مهمان باشی برای تو بهتر خواهد بود، چون منزل ما وسیع و امكانات ما بسیار و موقعیت ما گسترده است.
مرد شامی از شنیدن این سخنان به گریه افتاد، سپس گفت: گواهی می‌دهم كه تو خلیفه خدا در روی زمین هستی، خدا داناتر است كه رسالت خود را در كجا قرار بدهد، تو و پدرت مبغوضترین خلق در نزد من بودید ولی فعلاً محبوبترین خلق خدا در نزد من هستید.
سپس آن مرد وسائل خویش به خانه آن حضرت آورد و تا در مدینه بود میهمان آن حضرت بود و بر محبت اهلبیت ـ علیهم السّلام ـ معتقد شد.
مناقب آل ابیطالب، ج4، ص19

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.