هنر روان درماني

هنر روان درماني

روزی امیر علاءالدوله به ابوعلی سینا گفت :می‌خواهم رازی را به تو بگویم، یکی از امیرزاده ها بیمار شده. او فکر می‌کند که یک گاو است و کسی باید بیاید و سرش را ببرد. از دست هیچ طبیبی هم کاری برنمی آید.
بوعلی گفت: مرا پیش امیرزاده ببرید. اما قبلا به او بگویید که قصابی برای ذبح کردن او خواهد آمد. یک ساطور، چند کارد و یک پیش بند خون آلود قصابی هم برایم تهیه کنید.
امیر دستور داد وسایل را آماده کردند. بوعلی با ساطور و کارد و پیش بند خون آلود پیش امیرزاده بیمار رفت و فریاد زد این گاو کجاست تا او را ذبح کنم. امیرزاده تا قصاب را دید، ماغ کشید. بوعلی خم شد؛ سر او را بلند کرد، گلویش را گرفت و وانمود کرد که می خواهد سرش را ببرد. اما ناگهان، گلوی امیرزاده را رها کرد؛ دستی بر بازویش کشید و گفت این گاو خیلی لاغر است و به درد قصابی نمی خورد. باید به او آب و غذا بدهید تا چاق شود و بعد ذبحش کنیم. بیمار که حرف‌های قصاب را شنید ، دوباره ماغ کشید و غذا خواست. نزدیکان برایش غذا بردند و از داروهایی که بوعلی تجویز کرده بود همراه با غذا به او خوراندند. تا پس از چند هفته بهبود یافت.[1]

پی نوشت :
1. كتاب تمثيلات روان شناختي، مركز مشاوره مؤسسه امام خميني در دست چاپ

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.