امتحان و دیگر هیچ

امتحان و دیگر هیچ

چشمانم را باز کردم. همه جا ساکت بود. نمی‌دانستم چرا در بیمارستان هستم؟ چه اتفاقی افتاده است؟ پرستار را صدا کردم. پرستار با چهره‌ای در هم کشیده وارد اتاق شد. مشخص بود که از من ناراحت است. اما چرا؟ از او پرسیدم: من چرا در بیمارستانم؟ چند روز است که اینجا هستم؟
پرستار گفت: دو روز است. به خاطر مسمومیت دارویی! چرا از این قرص‌ها مصرف می‌کنی؟ حیف شما نیست؟!
گفتم: دیروز و امروز امتحان داشتیم. همه‌اش تقصیر این پدرام است با آن قرص‌های لعنتی که تعارف کرد و گفت این را بخور و تا صبح خر بزن! من هم خر شدم و خوردم و بعد از آن هم یادم نیست.
امتحان‌ها را هم از دست دادم. پدرام، پدرام، پدرام!
پرستار گفت: واقعاً باید خدا را شکر کنید؛دو روز پیش شما و دوستتان را که اسمش همون پدرام بود به خاطر استفاده زیاد از قرص ریتالین به اینجا آوردند. متأسفانه دوستتان همان شب… [1]

پی نوشت :
1. مهدی فرج‌اللهی، سایت پیشگیری نوین، داستان کوتاه، 02/07/1393

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.