علف به دهن بزي
مردی به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: «من قصد دارم با زنى ازدواج كنم اما پدر ومادرم ميل دارند با زنى ديگر ازدواج نمايم.حضرت فرمود: با همان زنى كه دوست دارى ازدواج كن و زنى را كه پدر و مادرت به آن تمايل دارند رها ساز.» پسر است که باید عمری را با همسرش زندگی کند نه پدر و مادر. بنابراین باید مورد پسند او باشد نه پدر و مادر. پسر باید سعی کند طبق معیارهايی كه در كتاب جوان و همسرگزيني بيان كرديم، همسر دلخواه و متناسب با معيارهاي كه مشاوران ازدواج بيا ميكنند را پیدا کند و بپسندد و با او ازدواج نماید و کاری با خواستن و نخواستن دیگران نداشته باشد. اگر پدر و مادر پیشنهاد کردند با دختری ازدواج کند که او را نمیپسندد، بدون شرم و حیا بگوید: شما برای من میخواهید زن بگیرید نه برای خودتان، من هستم که باید با او زندگی کنم نه شما، من این دختر را دوست ندارم و حاضر نیستم با او ازدواج کنم. ممکن است پدر و مادر ناراحت شوند ولی ناراحت شدن آنها بهتر است از این که با او ازدواج کنید و خودتان را با صدها مشکل مواجه سازید و ناچار شوید عمری را با ناراحتی زندگی کنید. بعضی پدران و مادران واقعاً جاهل و خودخواهند و به بهانههای بیجا از ازدواج مشروع فرزندانشان مانع میشوند.[ البته بايد محترمانه سخنانشان را گوش داد و سخنان منطقي و تجربه آنها را به كار بگيرند تا انتخاب درست باشد و دچار مشكلات نشوند.]
به نامههای زیر توجه فرمایید:
آقای … در نامهاش مینویسد:
مادرم اصرار دارد که همسر تو باید از خانوادهای اصیل باشد و اصالت در نظر او فقط مال و مقام است. یک روز در مینی بوس با دیدن دختری زندگی من دگرگون شد. جریان آن را با مادرم در میان گذاشتم. گفت: تو برای ازدواج آمادگی نداری، زیرا کار مناسبی نداری.
بعداً از اقوام و خویشان و پدر و مادرش سؤال کرد؛چون این امر برای مادرم مهم است که خویشان آنها چه کاره باشند! شهری باشند یا دهاتی، چند تا فرش در خانه دارند و فرشها بافت کجاست. به هر حال موافقت نکرد.
ولی من خودم با خانواده دختر تفاهم و گفتوگو کردیم و به نتیجه رسیدیم که مادرم به خواستگاری برود. با اصرار زیاد مادرم را راضی کردم که به خواستگاری برود. روز خواستگاری فرا رسید. من به اتفاق پدر و مادر و خاله و مادربزرگم به منزل ایشان رفتیم و ای کاش زنده نمیماندم که چنین روزی را ببینم. مادر در همان وهله اول از دیدن آنها یکه خورد و نتوانست اعصابش را کنترل کند و همه چیز با همان برخورد اول معلوم شد. خانوادهام عقیده دارند که اینها به ما نمیخورند چون دهاتی هستند و خانهشان توی کوچه است. و هیچ کدام از فامیلشان شغل مهم دولتی ندارد. تو با این انتخاب آبروی ما را بردهای، یا ما و یا او. مادر و پدرم فکر نمیکنند آخر مگر ما که هستیم که باید این قدر ایراد بگیریم. نمیدانم با این وضع چه کنم؟ از طرفی نمیتوانم از آن دختر و خانواده چیز فهمش دل بکنم، زیرا جدا شدن از آن دختر به معنای تمام شدن زندگی من است. من و دختر به خوبی فهمیدهایم که بدون هم نمیتوانیم خوشبخت بشویم و از طرف دیگر نمیخواهم پدر و مادرم رنجیده خاطر شوند، زیرا برایم زحمت کشیدهاند. واقعاً شکست خوردهام، نمیدانم چه کنم؟ ولی این را بگویم که بیکار ننشستهام و با تمام قوا کوشش میکنم بلکه آنها را راضی کنم، چون دوست دارم با رضایت پدر ومادرم عروسی کنم. شما را به خدا این را به خانوادهها بگویید که چرا با این کارهایشان جوانان را به بدبختی و انحراف میکشند؟ ارادتمند شما ….
آقای … نیز در نامهاش مینویسد:
آیا پسران و دختران بلوچ حق انتخاب همسر ندارند؟ آیا باید پدر و مادر یا برادر بزرگتر برایشان تعیین تکلیف نمایند و بگویند باید با فلانی ازدواج کنی؟ به این پدر و مادرها بگویید این قدر در سرنوشت فرزندان خود دخالت نکنید و به همین جهت طلاق در میان بلوچها زیاد شده است.
در خاتمه به جوانان توصیه میکنم که در مورد انتخاب همسر سعی کنند حتی المقدور رضایت و توافق پدر و مادر را جلب نمایند، و این امر به صلاح آنها و مطابق احتیاط است، زیرا جوانان خام و کمتجربهاند و راه ازدواج را طی نکرده و با مشکلات آن آشنا نیستند. اگر بدون مشورت و صلاح دید پدر و مادر وارد عمل شوند بیم آن میرود که کلاه سرشان برود و در دام همسری نامناسب گرفتار شوند. اما اگر با مشورت پدر و مادر که از تجربیات کافی برخوردارند وارد عمل شوند احتمال خطر کمتر خواهد بود. چون جوان به پدر و مادر نیاز دارد، اگر بتواند در انتخاب همسر با آنها تفاهم کند در آینده هم از کمکهای بیدریغشان استفاده خواهد کرد. خصوصاً این که پدر و مادر بر فرزند حق دارند و جلب رضایت آنها موجب خشنودی خدا خواهد شد.
پی نوشت :
امينى، ابراهيم، جوان و همسر گزينى، بوستان كتاب (انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم) – قم، چاپ: پنجم، 1390
http://www.ibrahimamini.com/fa/node/674