آيه 29 : نماز باعث انفاق در راه خدا
الذين يقيمون الصلوة و مما رزقنا هم ينفقون (179)
ترجمه : آنها كه نماز را بر پا مى دارند و از آنچه روزى شان داده ايم انفاق مى كنند.
تفسير آيه
منظور از اين آيه شريفه خطاب به مومنان مى باشد و در وصف آنها سخن مى گويد و مى فرمايد:
آنها در پرتو احساس مسوليت و درك عظمت پروردگار و همچنين ايمان فزاينده و بلند نگرى توكل ، از نظر عمل داراى دو پيوند محكمند، پيوند و رابطه نيرومندى با خدا و پيوند و رابطه نيرومندى با بندگان خدا (( آنها كسانى هستند كه ((نماز )) را كه (مظهر رابطه با خداست ) بر پا مى دارند، و از آنچه به آنها روزى داده ايم در راه بندگان خدا انفاق مى كنند،(اللذين يقيمون الصلوة ومما رزقنا هم ينقون ) تعبير به (( اقامه نماز )) (به جاى خواندن نماز) اشاره به اين است كه نه تنها خودشان نماز مى خوانند بلكه كارى مى كنند كه اين رابطه محكم با پروردگار همچنان و در همه جا بر پا باشد،و تعبير ((مما رزقناهم )) (از آنچه به آنها روزى داده ايم ) تعبير وسيعى است كه تمام سرمايه هاى مادى و معنوى را در بر مى گيرد، آنهانه تنها از اموالشان بلكه از علم و دانششان ،از هوش و فكرت شان ،از موقعيت و نفوذشان و از تمام مواهبى كه در اختيار دارند در راه بندگان خدا مضايقه نمى كنند. (180)
داستان آيه 29
نماز تاج صالح و انفاق به فقيران
مرجع عاليقدر شيعه ،آيت الله شيخ جعفر كاشف الغطاء از علماى طراز اول قرن دوازدهم هجرى در يكى از مساجد نجف اشرف اقامه نماز جماعت مى نمود.
يك روز ظهر، مسلمين به مسجد آمدند و در صفوف جماعت در انتظار تشريف آوردن علامه به سر مى برند، ولى آمدن ايشان طول كشيد و آنها از آمدن او مايوس شدند و بر خاستند و نماز خود را فرادا خواندند.
در اين وقت ، شيخ جعفر به مسجد آمد.و ديد مردم فرادا نماز مى خوانند بسيار ناراحت شد و آنها را سرزنش كرد و گفت : ((آيا در ميان شما يك نفر مورد اطمينان نيست كه هر گاه من به مسجد نرسيدم ،به او اقتدا كنيد و نماز را به جماعت بخوانيد؟ ))مردم از شرم چيزى نگفتند .
در بين ،چشم ايشان به مرد تاجر نيكوكار و موثق و صالحى افتاد كه در گوشه اى از مسجد نماز مى خواند شيخ جعفر نزد وى رفت و به او اقتدا كرد.
مردم نيز به پيروى از شيخ ، صفها را منظم نموده و به آن تاجر صالح اقتدا كردند و دستها به نشانه نيت بالا رفت آن تاجر دريافت كه شيخ و مردم به او اقتدا كرده اند ،بسيار شرمنده شد. و از طرفى شرعا نمى توانست نماز خود را قطع كند، و از سوى ديگر خويش را لايق امام جماعتى نمى دانست .
در حالى كه عرق شرم از سر و رويش مى باريد، نماز را با جماعت به پايان رساند. بعد از نماز، فورا برخاست كنار برود شيخ جعفر دست او را گرفت و اصرار كرد كه بايد نماز عصر را نيز بخوانى . وى هر چه اظهار شرمندگى مى كرد،فايده اى نداشت .
تاجر گفت : ((مرا چه به امام جماعت ! مرا كشتيد؟ )) شيخ جعفر به او گفت :((حتما بايد نماز عصر را بخوانى )) تاجر قبول نمى كرد سرانجام شيخ گفت :((يا بايد نماز جماعت را تو بخوانى و ما اقتدا كنيم ،يا بايد دويست دست لباس برى فقيران به اينجا بياورى ! بازرگان گفت ((حاضرم آن لباسها را اينجا بياورم ، و امامت نماز جماعت را قبول نكنم ! )) شيخ گفت :((بايد قبل ازنماز، آن لباسها را بياورى ! ))
او پذيرفت و شخصى را به حجره اش فرستاد تا آن لباسها را به مسجد بياورد شيخ تمام لباسها را بين فقرا و تهيدستان تقسيم كرد صداى مكبر شنيده شد:((مومنين نيست چهار ركعت نماز عصر،به امامت آيت الله شيخ جعفر كاشف الغطاء..))(181)