قضيه اى را كه در ذيل مى خوانيد، شخصا با گوش خود شنيده ام و گوينده آن را با چشم ديده ام . حدود ساعت يازده ، روز سيزدهم ماه مبارك رمضان سال 1411 قمرى كه مطابق با 10 فروردين سال 1370 بود بنده در دفتر محل كار خود نشسته بودم .
شخصى كه خود را ((يداله ))، فرزند محمد اهل ((راور)) ساكن اسلام آباد از توابع كرمان معرفى مى كرد وارد شد. با حالت ناراحتى گفت : چند لحظه خصوصى با شما كار دارم .
دفتر را براى ايشان خلوت كردم و گفتم : جريانت را بيان كن . گفت : بنده برادرى داشتم ((به نام يحيى )) از خودم كوچكتر بود روزى در اثر ناراحتى چند چوب به او زدم و او را آزردم . ايشان تا زنده بود مى گفت : از تو راضى نيستم ؛ زيرا بدون جهت مرا كتك زدى .
بعد از مدتى او از دنيا رفت . شبى او را به خواب ديدم بسيار ناراحت بود و گفت : اى برادر! از دست تو راضى نيستم و قيامت دامنت را مى گيرم ؛ زيرا من را چوب زدى و كشتى .
ايشان گفت : الان وجدانم ناراحت است و دائما براى او خيرات و صدقات مى دهم ، نماز و قران مى خوانم ، براى او استغفار و طلب آمرزش مى كنم ، باز وجدانم آرام نمى گيرد. اى آقا! فكرى به حال من بكن و مرا از اين ناراحتى و عذاب وجدان نجات بده .
در جواب اوگفتم : چون ايشان از دنيا رفته است و دست ما به او نمى رسد و نمى توانيم مستقيم با او صحبت كنيم و بهترين راه اين است كه به نيت او خيرات و صدقات ، نماز و قرآن بخوانيد شايد خداوند متعال به وسيله آن اعمال ، رضايت او را براى شما به دست آورد.(339)
ديديم در اين قضيه روح كتك خورده همين طور كه در حيات و زندگى ، ناراحتى خود را بيان مى كرد بعد از مرگ هم ، در خواب با كتك زننده تماس مى گيرد و ناراحتى و كتك خوردن خود را با صراحت بيان مى كند و از او گلايه و شكايت مى نمايد.