صحبت كردن جوانى نيكوكار

بعد از آن حضرت عيسى عليه السلام حركت كرد و كنار قبرى كه شايد صاحبش چند صد سال پيش از دنيا رفته و قبرش با زمين مساوى شده و اثر آن از بين رفته بود آمد و فرمود:

اى صاحب قبر! با اذن و اجازه خدا زنده شو. ناگهان قبر شكافته شد. پيرمردى بانشاط و جمال در حالى كه نور از صورت و پيشانى او به سوى آسمان مى رفت و خاك سر و صورت خود را برطرف مى كرد. از قبر بيرون آمد و گفت : ((السلام عليك يا روح الله )) آيا قيامت بر پا شده است ؟
فرمود: نه ، فقط مى خواستم بدانم چند صد سال پيش از دنيا رفته اى ؟ عرض كرد: به صدها سال نمى رسد. فرمود: چند سال است ؟ گفت : به سال و ماه هم نمى رسد. فرمود: چند هفته و چند روز است ؟ عرض كرد: به هفته و روز هم نمى رسد.
فرمود: پس چه مدت است كه مرده اى ؟ گفت : اى ((عيسى )) چيزى از مردن من نمى گذرد. همين الان از دنيا بيرون رفتم و مرا داخل قبر كردند، نكير و منكر آمدند و از من سئوالاتى نمودند، چون جواب درست و صحيح دادم ، درى از باغهاى بهشت به روى من باز شد، درختان ميوه و كاخ ‌هاى بهشت و گل و رياحين بسيارى در نظرم جلوه كرد.
در اين هنگام ديدم يكى از حوريان بهشتى با عجله به سويم مى آيد، من هم با عجله به سوى او رفتم . وقتى به هم رسيديم يك ديگر را در آغوش ‍ گرفتيم ، دست من در گلوبند او فرو رفت و پاره شد. دانه هاى آن روى زمين ريخت ، مشغول جمع آورى آنها بودم كه مرا بيدار كردى .
حضرت عيسى عليه السلام فرمود: برگرد به مكان خود و مشغول جمع آورى دانه هاى گردن بند باش و تا روز قيامت به همين صورت خواهى بود.(341)
از اين داستان معلوم مى شود كه مدت برزخ و درنگ كردن در قبر براى مؤ منان آزار دهنده و طولانى نيست ، بسيار كوتاه و خوشحال كننده است . ولى براى غير مؤ منان ، بسيار طولانى و همراه با عذاب و شكنجه و طاقت فرسا است و يك لحظه آن به اندازه چند هزار سال طول مى كشد (كه نمونه آن را اول بحث شنيديد.)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.