صحبت كردن جوانى مجرم

روزى حضرت عيسى ! با حواريون به قبرستانى عبور كردند. ديدند، عده اى مشغول دفن جوانى هستند كه تازه از دنيا رفته است .

بعد از دفنش ، قدرى آب روى قبرش ريختند و رفتند. هنوز آب خشك نشده بود كه حضرت عيسى كنار قبر او آمد و فرمود: ((به اذن خدا بلند شو)). جوان زنده شد و از قبر بيرون آمد. حضرت ديد اين جوان بسيار شكسته و خسته به نظر مى رسد در حالى كه قدش خميده و موى سرش سفيد و صورتش ‍ سياه بود. گويى مانند پيرمردى است كه چند هزار سال پيش مرده است .
عيسى عليه السلام پرسيد: چه مدت است كه جان سپرده اى ؟ گفت : به گمانم چند هزار سال . پرسيد: پس از مرگ بر تو چه گذشت ؟ گفت : وقتى مرا به خاك سپردند نكير و منكر آمدند و سئوالاتى كردند، چون نتوانستم جواب دهم ، مرا تازيانه اى زدند كه قبرم پر از آتش شد و تا الان كه مرا زنده كرديد در آتش مى سوخت !
فرمود: وقتى از دنيا رفتى صورت تو سياه و مويت سفيد و كمرت خميده بود؟ عرض كرد: نه ، قوتى مرا صدا زدى فكر كردم قيامت برپا شده است . لذا كمرم خميد و مويم سفيد شد، سياهى صورتم هم ، در اثر آتش و عذاب است . فرمود: اى جوان به جاى خود برگرد.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.