سپاه اسلام

روزى متوكل خود را بر امام على النقى حضرت هادى عليه السلام عرضه داشت و دستور داد هر اسب سوارى توبره اسب خود را پر از خاك نمايد.
و در محل معينى بريزند، در اثر انباشته شدن پشته و تل بلندى مانند كوه درست شد كه آنرا تل المخالى (پشته توبره اسبها) ناميدند.


متوكل و حضرت هادى بر فراز آن تل بالا رفتند متوكل گفت ميدانيد از چه رو شما را خواستم ؟ براى اينكه سپاه مرا مشاهده نمائيد تمام لشگريان او لباسهاى مخصوص پوشيده ؟ غرق در سلاح با بهترين زينتها و تمام آرايش ‍ سان مى دادند. اين عمل را براى ترسانيدن كسانى كه اراده مخالف با او را داشتند كرده بود و متوكل از حضرت هادى عليه السلام مى ترسيد كه مبادا يكى از اهل بيت و بستگان خود را امر بخروج كند. حضرت پس از مشاهده سپاه متوكل فرمودند مى خواهى من هم سپاه خود را بتو نشان دهم گفت دهيد تا لشگر شما را به بينم .
دستهاى خود را بدر گاه بى نياز دراز كرد و دعا نمود در اين هنگام متوكل دى از شرق تا غرب تمام آسمان را فرشتگان فرا گرفته اند و مانند ابر فضا را پوشانيده اند از ترس بر زمين افتاد و غش كرد. پس از آنكه بهوش آمد حضرت فرمودند ما در دنيا اظهار چيره دستى با شما نمى كنيم و مشغول به امر آخرت هستيم نگرانى و ترس نداشته باش از آنچه خيال كرده بودى مرا تو در اين جهان مزاحمتى نيست .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.