تهاب غزل

تهاب غزل

مردى که در قدم پاکش،  خورشيد،  آينه ميزايد

مرديکه روح مسيحاييست، مردى… چقدرتماشايى ست

دريا ـکه مادر توفان است ـ از چشمهاى تو مى جوشد

تا خاک يائسه ى درداست،  زين سينه،  لاله نميرويد

فريادهاى مرا کمتر،  سيلى بزن،  دل مهجورم!

  درخوابهاى خوش ما نيز،  يکروز سر زده مى آيد

مردى که در خم گيسويش،  آيينه حجله مى آرايد

خورشيد نيز سر خود را،  بر آستان تو مى سايد

شورى مگر شرر چشمت،  بر شعرهاى من افزايد

کز التهاب غزل پيداست،  اين چند روزه نمى پايد

جليل صفر بيگى

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.