قيام (2)

قيام (2)

حس کرده ايم با تو بلوغ شراب را

حس کرده ايم تا تو نباشى زمينيان

اين سوى، دستها همه خميازه ميکشند

بايد فرود صاعقه اى از گلوى تيغ

ديگر نمانده حوصله اى،  بالهاى شرق!

تا چند بر ضريح فراموش بنگريم؟

اين آسمان کور،  نفهميده هيچ گاه

آرى، طلوعت ازدل خورشيدديدنى ست

  روشن کن اين کرانه ى پرالتهاب را

با سنگ مى زنند گل آفتاب را

کس نيست تا اقامه کند روح آب را

آتش زند به چشم زمين، حجم خواب را

گلپوش کن ز غيرت پايت رکاب را

بردار از زمين وزمان اين حجاب را

يک چشمه از غرور بلند عقاب را

برخوان،  غزل حماسه، بيفکن نقاب را!

سيد محمد ضياء قاسمى

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.