| در سـايه سـار غـريب چشم من جز انتظار خيس تو بر پا نيست | بـر جـاده هـاى غمزده بى روح، وقتى حضور سبز تو پيدا نيست | |
| در ايـن غروب وهق هق باران زا چون ابرهاى خسته وبغض آلود | بـايد بـه کوه سر بگذارم من، حالا که شانه هاى تو اينجا نيست | |
| بـر شـاخسار تـرد نگاه مـن، گل مى کند دوباره غمى سنگين | بـر سـاحل کويـرى چشـمانم جـز موج استغاصه دريا نيست | |
| گفـتى بـهار فصل غزل خوانى است، فصل گشودن پر پرواز است | امـا شـروع مرگ کبوترهاست وقتى که هيچ پنجره اى وا نيست | |
| حـس مـى کنـم که سمت نگاهم را بايد به سوى جاده بچرخانم | بـوى بـهار عـاطفه مـى آيـد، اين بار نه به جان تو رويا نيست | |
| ايـمـان بـياوريم بـه آغـاز فـصل فـروغ سـبز خـداوندى | وقـتى چراغ آه هـمه سـوزان، در اين غروب سرد زمستانى است | |
| مـى تـرسم از تـلاقى چشـمانم بـا چشم هاى تند تو نه هرگز | شـرقى تـرين تـبسم بغض آلود اين ها براى چشم تو زيبا نيست | |
| وقـتى که اشـتياق نگاهـم را بـا يک سکوت سـرد بـياميزى | حتى بهشت دوزخ يخ بسته است چيزى به جز قساوت وسرما نيست | |
| مـن جـز نگاه گرم تـو چيزى از هر دو جهان، عزيز نمى خواهم | در واپسـين دقـايق آديـنه وقـت نگاه گرم تـو آيـا نـيست |
بیاد امام زمان مظلوم و غریبم اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج

