?کمک به مردم

?کمک به مردم

?✨?✨?✨?✨
?بیست و شش سال از شهادت ابراهیم گذشت. در عالم رویا ابراهیم را دیدم. سوار بر یک خودروی نظامی به تهران آمده بود! از شوق نمی دانستم چه کنم. چهره ابراهیم بسیار نورانی بود. جلو رفتم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. از خوشحالی فریاد می زدم و می گفتم: «بچه ها بیایید، آقا ابراهیم برگشته!» ابراهیم گفت: «بیا سوار شو، خیلی کار داریم.» به همراه هم به کنار یک سخنرانی مرتفع رفتیم. مهندسین و صاحب ساختمان همگی با آقا ابراهیم سلام و احوالپرسی کردند. همه او را خوب می شناختند.
?✨?✨?✨?✨
?ابراهیم رو به صاحب ساختمان کرد وگفت: «من آمده ام سفارش این آقا سید را بکنم. یکی از این واحد ها را به نامش کن.» بعد شخصی که دورتر از ما ایستاده بود را نشان داد. صاحب ساختمان گفت: «آقا ابرام، این بابا نه پول داره نه می تونه وام بگیره. من چه جوری یک واحد به او بدم؟!» من هم حرفش را تائید کردم و گفتم: «ابرام جون، دوران این کارها تموم شد، الان همه اسکناس رو می شناسند!» ابراهیم نگاه معنی داری به من کرد و گفت: من اگر برگشتم به خاطر این بود که مشکل چند نفر مثل ایشان را حل کنم، وگرنه من اینجا کاری ندارم!» بعد به سمت ماشین حرکت کرد. من هم به دنبالش راه افتادم که یکدفعه تلفن همراه من به صدا درآمد و از خواب پریدم!
?✨?✨?✨?✨
?کتاب سلام بر ابراهیم، صفحه 187

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.