چند روزی بود که مرتب در مورد مرگ صحبت می‌کرد.

#اینگونه_بود …
کوتاه‌نوشته‌ای از سیره و سبک زندگانی آیت‌الله بهجت قدس‌سره:

چند روزی بود که مرتب در مورد مرگ صحبت می‌کرد.
آن روز هم وقتی می‌خواست به اتاق خودش برود، رو به مادرم کرد و گفت: «می‌شنوی؟» مادرم گفت: «بله.»
_ فلان‌آقا را در فومن می‌شناختی؟
_ بله.
_ یادش به خیر، همیشه این شعر را می‌خواند:
«یاران و برادران، مرا یاد کنید
رفتم سفری که آمدن نیست مرا»
بعد دوباره پرسید: «شنیدی؟» مادرم جواب داد: «بله! شنیدم.»
آقا لبخندی زد و رفت. آن روز نه معنی حرف‌هایش را فهمیدم و نه علت خواندن آن شعر را. تا سه روز بعد که برایم معنی شد.
آن جمله‌ها، آخرین کلامش با مادرم بود.

? (این بهشت، آن بهشت، ص٨۶؛ بر اساس خاطرۀ حجت‌الاسلام و المسلمین علی بهجت)
@bahjat_ir

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.