دانشمندى دخترى داشت كه بسيار بدقيافه بود، به سن ازدواج رسيده بود، با اينكه جهيزيه فراوان داشت ، كسى مايل نبود با او ازدواج كند.
زشت باشد ديبقى (226) و ديبا(227) |
كه بود بر عروس نازيبا |
ناچار او را به عقد ازدواج نا بينايى در آورند، در آن عصر حكيمى از سر انديب (جزيره سيلان ) هند آمده بود و بر اثر مهارت در درمان ، چشم نابينا را بينا مى كرد، به آن دانشمند گفتند: ((چرا دامادت را نزد آن حكيم نمى برى تا با درمان چشمانش ، ديدگان را بينا كند؟ ))
دانشمند پاسخ داد: ((مى ترسم او بينا شود و دخترم را طلاق دهد، زنى كه زشت رو است ، شوهر نابينا براى او بهتر از بينا است ! ))