145. مكافات عمل

145. مكافات عمل

از سرزمين ((دودمان بكر بن وائل )) نزديك شهر نصيبين كه در ديار شام قرار داشت ، مهمان پيرمردى شدم ، يك شب براى من چنين تعريف كرد: من در تمام عمر جز يك فرزند پسر – كه در اينجا است – ندارم ، در اين بيابان درختى كهنسال است كه مردم آن را زيارت مى كنند، و در زير آن به مناجات با خدا مى پردازند، من شبهاى دراز به پاى اين درخت مقدس رفتم و ناليدم تا خداوند به من همين يك پسر را بخشيده است .


سعدى مى گويد: ((شنيدم آن پسر ناخلف ، آهسته به دوستانش مى گويد: چه مى شد كه من آن درخت را پيدا مى كردم و به زير آن مى رفتم و دعا مى كردم تا پدرم بميرد.))
آرى پيرمرد، دلشاد بود كه داراى پسر خردمند شده ، ولى پسر سرزنش كنان مى گفت پدرم خرفتى فرتوت و سالخورده است .
(به هر حال چرا اين پسر چنين شده ؟ به راستى آيا پدرش با پدر خود چنين رفتار نكرده كه امروز به مكافات آن ، تاوان پس مى دهد؟!)

سالها بر تو بگذرد كه گذار
نكنى سوى تربت (383) پدرت :
تو به جاى پدر چه كردى ، خير!
تا همان چشم دارى از پسرت (384)
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.