روضه شب هشتم محرم (حضرت علی اکبر علیه السلام)
به خدا هیچ روضه ای سخت تر از روضۀ علی اکبر نیست.
شیخ جعفر گفت نگید روضۀ علی اکبر بگید روضۀ جون دادنِ حسین ..
آخه از دور دید خداحافظیش با زنها تموم شد ، سوار مرکب شد ، صدا زد علی جان بیا پایین .. چیه بابا؟
یکم جلو بابا قدم بزن .. میخام قد و بالایِ قشنگتُ ببینم ..
با یه حسرتی ابی عبدالله نگاه به جوونش می کنه ..
بعضی جاها نوشتن ابی عبدالله محاسنشُ به دست گرفت آه میکشید خدا میبینی دارم کی رو روانۀ میدان میکنم
.. شبه پیغمبرِ .. علی اکبرِ ..
رفت جنگ نمایانی کرد ، یاد داده به این اسب، هر وقت دست گردنت انداختم منو برگردون ..
خودش رو انداخت روی گردن اسب، کنایه از اینکه منو زودتر برگردون سمت خیمه ،
اما این قطرات خون اومد جلو چشمایِ اسبُ گرفت (یه لحظه تصور کن) اسب راهشُ گم کرد ،
بعضیا میگن اسب رفت سمت میدان تو دل لشکر ،
اما بعضیا هم میگن تا یه نفر دید اسب حیران شده اومد افسار اسبُ گرفت .. اسب برداشت ..
بریم یه جایی که حسین دستش بهت نرسه .. کوچه باز کردن ..
یکی با یه نیزه .. یکی با شمشیر .. یه نفر داد زد گفت اسمش علیِ .. آوردنش ..
(ارباً ارباً میدونی یعنی چی؟ این حرفا فقط ماله محرمِ) عرب به زخم نامنظم ،
به قطعات نامنظم میگه ارباً اربا .. فلذا چون دشمن وقت نداره، با عجله داره میزنه ..
نامنظم میزنه .. چون هر لحظه میدونه الان حسین سر میرسه .. پسرشِ جوونشِ ..
فلذا با عجله هی میزدن .. یهو اربابِ من و تو دید علی رو گم کرده ،
اما یه گوشه از میدان شلوغه .. علی رو زمین افتاده .. این نیزه ها هی بالا میره،
شمشیرا بالا میره .. گرد و خاک به هوا شده .. چه خبره؟ علی رو همه دارن میزنن .. ای حسین