صبر كسائى دانشمند و شهور ادبيات عرب كسائى كه از دانشمندان مشهور ادبيات عرب است ، گفت : در ايام تحصيل روزگار را به فقر و تنگدستى مى گذراندم ، هر بامداد هنگام اذان صبح لباس پوشيده به مدرسه مى رفتم در رهگذر من مرد بقال فضولى بود، هر روز به من مى گفت : اى هرزه گرد كجا مى …
ادامه نوشته »بنده خدا
قصه زن در حال احتضار و محبت به مال دنيا
قصه زن در حال احتضار و محبت به مال دنيا زنى از مؤ منه ها به حال احتضار در آمد، دور او را گرفتند و به او تلقين مى كردند و او به طرف رف (طاقچه بالا) نگاه مى كرد كه در آن يك بشقاب چينى از جهيزيه اش بود. اتفاقا آن زن نمرد و خوب شد به او گفتند: …
ادامه نوشته »حضور شيطان در وقت مرگ
حضور شيطان در وقت مرگ مرحوم علامه مجلسى در ((السماء و العالم )) از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: (( (ما من احد يحضره الموت الا و كل به ابليس من شياطينه من ياءمره بالكفر و يشككه فى دينه ) )) هنگامى كه نشانه هاى مرگ در انسان پيدا مى شود، ابليس شياطين خود را موكل مى …
ادامه نوشته »راه غلبه بر شيطان
راه غلبه بر شيطان بايد بدانيم كه شيطان ، قسم خورده تا همه انسانها را گمراه كند و خداى متعال در قرآن مجيد اين مطلب را تذكر داده (( ((لاغوينهم اجمعين الاعبادك المخلصين ))(58) )) (شيطان به خداوند گفت ) به عزت و ذاتت قسم كه حتما همه بندگان را گمراه و رسوا مى گردانم مگر بندگان مخلص تو را. …
ادامه نوشته »خنده بلند
خنده بلند فالگيرى داخل دهى شد، و شب را ميهمان كسى بود، او را داخل اطاقى جاى دادند و پشت در اطاق سگى بود كه بانگ مى زد، او در نيمه شب احتياج به دستشوئى پيدا كرد ولى مى ترسيد كه از اطاق خارج شود، به اطراف اطاق نگاه كرد تا جائى را پيدا كند و قضاء حاجت كند، كنار …
ادامه نوشته »لطيفه38
لطيفه مردى سوار بر الاغ بود شخصى او را ديد و گفت : من را هم سوار كن ، او را سوار كرد مقدراى كه راه رفتند آن شخص گفت : چقدر الاغ تو چاق و فربه است ، باز مقدراى كه راه رفتند، گفت : چقدر الاغ ما چاق و چالاك است ، صاحب الاغ به او گفت : …
ادامه نوشته »لطيفه37
لطيفه شخصى آيه (( ((فى بيوت اذن الله ان ترفع را فى بيوت اذن الله )) خواند فردى آنجا بود به او گفت : بايد به جر بخوانى چون (فى ) جر مى دهد، آن شخص گفت : اى جاهل وقتى خدا مى فرمايد: در بيوتى كه خدا اجازه داده است رفع داده شود، تو براى آن را جر مى …
ادامه نوشته »لطيفه36
لطيفه نقل است كه شخصى كه نامش بصله بود، داخل وضو خانه اى در كرخ بغداد شد و وضو گرفت و بيرون آمد، وقتى خواست خارج شود، آبدارچى با او گلاويز شد و گفت : زود باش پول آن را بده ، او هم يك ضرطه اى خارج كرد (باد رها كرد) و گفت : اكنون مرا رها كن چون …
ادامه نوشته »لطيفه35
لطيفه در عهد ماءمون زنى ادعائى پيغمبرى كرد، ماءمون او را خواست و گفت : تو چه گسى هستى ؟ زن گفت : من فاطمه پيغمبر شما هستم ، ماءمون گفت : آيا به پيغمبر يعنى حضرت محمد ايمان ندارى كه فرموده : لا نبى بعدى نگفته است لا نبية بعدى (نگفته پيغمبر زن بعد از من نخواهد آمد). ماءمون …
ادامه نوشته »لطيفه34
لطيفه كورى با زنى ازدواج كرد، زن گفت : اگر چشم مى داشتى و زيبائى چهره مرا مى ديدى ، از زيبائى من تعجب مى كردى ، مرد در جواب گفت : اى زن ساكت شو اگر چنين است كه گفتى و سخنت درست بود، بينايان يك لحظه تو را رها نمى كردند.
ادامه نوشته »