بنده خدا

مذمت رباخوارى

مذمت رباخوارى لعن احمد در ربا باشد به پنج آكل و موكل كه خود را داده رنج و ان سه ملعون دگر باشد همى شاهدين و كاتب و آن يا اخى (165)  

ادامه نوشته »

در جواب نامه اى كه نوشته بود تو به ياد من نيستى

در جواب نامه اى كه نوشته بود تو به ياد من نيستى گر در سفر و غربت و تنها باشم يا در وطنم بروز شبها باشم از ياد شما دلم نباشد خالى گرچه بنجف در بر طاها باشم اكنون كه نجف در بر مولى باشم در نزد رخ گوهر والا باشم بهتر بود از براى من علم م عمل تا …

ادامه نوشته »

يك رباعى ديگر

يك رباعى ديگر حالا كه جوان هستم و حالى دارم اندر سر خود شور و نوائى دارم بهتر بودم كه فكر عقبى باشم زيرا كه پس از موت جزائى دارم روز و شب خود همى به حسرت دادى از بهر هوى همى تو ثروت دادى كردى تلف عمر خود تو در غفلت و نوم از بهر هوس تو گوهر از …

ادامه نوشته »

رباعى

رباعى افسوس كه آن گلرخ رعنا زبرم رفت وان پيكر سروين قدو زيبا زبرم رفت مانند ستاره اى كه در سما كرد طلوع غائب زنظر بگذشت و تنها زبرم رفت (164)  

ادامه نوشته »

تضمين اشعار مشفق

تضمين اشعار مشفق دورى دوستان كبابم كرد رنج غربت بسى عذابم كرد غصه هجر يار و درد ديار همدم ياءس و اضطرابم كرد با جفائى چرخ شعبده باز متنفر زخورد و خوابم كرد همدم غم شدم به ناله و آه غم و اندوه هم خرابم كرد دل من در هواى ايران است چشم دل باز سوى ايران است اى عراق …

ادامه نوشته »

بهاريه

بهاريه نام اشعار ذيل است كه به مناسبت ميلاد حضرت سيد الشهداء حسين بن على عليهماالسلام در نجف اشرف در سال 1347 شمسى مطابق 1388 در سوم شعبان روز تولد آن حضرت سروده شد كه وزن و قافيه اش بر وزن اشعار سعدى ((اول دفتر بنام ايزدا دانا صانع و پروردگار حى توانا)) مى باشد. بهاريه سوم شعبان رسيد مولد …

ادامه نوشته »

در مصيبت جواد الائمه عليه السلام

در مصيبت جواد الائمه عليه السلام از غم و اندوه سر اندر گريبان كرده ام روزگارم را به فكر و غم پريشان كرده ام هر دم از فلبم بسى آه و فغان آيد برون بهر آن جور و جفاهاى فكار چرخ دون از جفاهاى فلك روز و شبان در محنتم بسكه تير غم خورد بر اندرون اين تنم من ندانم …

ادامه نوشته »

يا على بن موسى الرضا عليه السلام

اشعار ذيل را ظاهرا در سال 1347 كه به مشهد مقدس به زيارت امام رضا رفته بودم وقتى كه وارد صحن مطهر شدم از نظر قافيه و وزن در آن هست تذكر داده تا توضيح نمايم . يا على بن موسى الرضا عليه السلام من در اين بارگه شه برجا آمده ام از وطن با گنه و نامه سياه آمده …

ادامه نوشته »

غزلى ديگر

غزلى ديگر الا اى خسرو خوبان بيا بنشين كنار من كه از هجر گريد دو چشم اشكبار من مرا تنهائى و درد غم و اندوه و فرياد است بيا اى مونس تنهائى شبهاى تارمن تو از احمد جدا گشتى و كردى زار و نالانش دمى در كلبه ام بنگر ببين احوال زار من چه زيبائى كه دارى تو وفا دارى …

ادامه نوشته »

غزل

غزل سرو چمن اى ماه من در محفلم شو محزون دل ديوانه ام در محفلم شو آخر تو رحمى بر من بيچاره بنما اى مونس ديراينه ام در محفلم شو شب تا سحر چشمم بود در انتظارت اى همدم تنهائيم در محفلم شو بس بى وفائى كرده اى جانم ربودى بهر خدا كن تو وفا در محفلم شو شب همچو …

ادامه نوشته »