بنده خدا

درخت عجيب در سر انديب

درخت عجيب در سر انديب صاحب عجائب البلدان نقل كرده كه در سرانديب كوهى است ((بدهيون نام )) و در آن كوه درختى است كه هر شب وقت صبح برگى از او بيفتد كه بر روى آن كلمه ((لااله الاالله )) و بر روى ديگر آن آيه اى از آيات قرآنى نقش است ، و هر روز آيه اى است …

ادامه مطلب

حضرت زينب چشم هاى او را به اذن خدا شفا داد

حضرت زينب چشم هاى او را به اذن خدا شفا داد شهيد آية الله دستغيب در كتاب داستانهاى شگفت صفحه 51 مى نويسد: مرحوم محمد رحيم اسماعيل بيك كه شخصى با تقوا و مؤ منى شايسته و در توسل به اهل بيت عليهم السلام و علاقه قلبى به حضرت سيد الشهداء كم نظير بود، و از اين بابت ، رحمت …

ادامه مطلب

لطيفه30

لطيفه گويند صيادى مرغى را هدف قرار داد و تيرش به خطا رفت و مرغ پرواز كرد، شخصى كه ناظر جريان بود شروع كرد به احسنت احسنت گفتن ، صياد عصبانى شده و به وى گفت : مرا مسخره مى كنى ؟! فرد ناظر گفت : خير، احسنت احسنت گفتن من به آن مرغ است كه چه زيبا از دام …

ادامه مطلب

لطيفه29

لطيفه شخصى سه روز بود ديوانه شده بود، روز چهارم سوار بر شترى شده فرياد مى زد اى مردم مى خواهم به مكه بروم ديوانه ديگرى چوبى به سر او زد و گفت : بى حيا من چهل سالب است ديوانه ام ولى تا اين امامزاده كه يك فرسخى ما است نرفته ام تو چهار روز است ديوانه شده اى …

ادامه مطلب

لطيفه28

لطيفه شخصى ترك از جائى مى گذشت ، ديد چند نفر ترك دارند گربه اى را مى شويند، با لهجه تركى گفت : گربه را نشوييد شكوم ندارد، مى ميرد، و رفت ، بعد كه برگشت ، ديد آنها دارند گريه مى كنند گفت : چه شده كه گريه مى كنيد؟ آن تركها در جواب گفتند: گربه مرده است آن …

ادامه مطلب

لطيفه27

لطيفه اربابى به مستراح رفت ، نوكرش را صدا زد كه آفتابه را بياور نوكر با عجله زيادى كه داشت آب سماور را كه جوش بود در آفتابه ريخته و فراموش ‍ كرد كه قدرى آب سرد در آن بريزد و همينطور به دست ارباب داد، ارباب هم بدون توجه مقدارى از آب آفتابه را استعمال كرد، تمام مقعدش ‍ …

ادامه مطلب

لطيفه26

لطيفه دزدى به خانه روضه خوانى وارد شد، اثاثيه او را جمع كرد وقتى كه خواست آنرا از زمين بر دارد، گفت : يا على ! روضه خوان از صداى او بلند شد، دست دزد را گرفت و به او گفت : من اين اموال را يك عمر با يا حسين جمع كرده ام ، تو مى خواهى همه را …

ادامه مطلب

لطيفه25

لطيفه شخصى شب عيد نوروز، به خانه يكى از دوستانش در قزوين با زن و بچه وارد شد، تا سيزده فروردين در آنجا بماند، دوستش وقتى متوجه شد، بخانه همسايه اش كه تفنگ داشت رفت ، و گفت : مهمانهاى من وقتى وارد خانه من شدند، تو چند تير هوائى بزن ، همسايه گفت : براى چه ؟ او با …

ادامه مطلب

لطيفه24

لطيفه شخصى الاغى داشت ، آن را به سوى خانه خويش با زدن زياد هدايت مى كرد، ولى الاغ نافرمانى صاحبش را مى كرد و ابدا به طرف خانه قدم بلند نمى كرد، به او گفتند: معمولا الاغها به طرف خانه خوب راه مى روند، چطور الاغ شما بر خلاف همه الاغها از خود حركتى نشان نمى دهد؟! وى گفت …

ادامه مطلب

لطيفه شعرى

لطيفه شعرى گفتم صنما لعل لبانت نمكى گفتا كه چه دانى نمكى تا نمكى . گفتم كه مرخصم بكن تابمكم گفتا كه مرخصى نه خيلى كمكى .(29)  

ادامه مطلب