135. همنشينى طوطى و كلاغ در قفس يك عدد طوطى را با يك عدد كلاغ در يك قفس نمودند، طوطى از زشتى ديدار با كلاغ رنج مى برد و مى گفت : ((اين چه چهره ناپسند و قيافه ناموزون و منظره لعنت شه و صورت كژ و معوج است ؟ )) يا غراب البين يا ليت بينى و بينك بعد …
ادامه مطلببنده خدا
134. زبان مردم .
134. زبان مردم . شخصى از يكى از دانشمندان پرسيد: مردى با زيبارويى تنها در خانه خلوت كه درهايش بسته است و نگهبانان در خواب و غفلت هستند، نشسته . با توجه به اينكه هواى نفس اشتها دارد و چيره شده است ، به گونه اى كه عرب گويد:
ادامه مطلب133. تغيير روحيه
133. تغيير روحيه شخصى از يكى از عربهاى غير خالص بغداد پرسيد: ((در باره نوجوانانى كه هنوز در چهره آنها مو روييده نشده چه نظر دارى ؟ )) لا خير فيهم مادام احدهم لطيفا بتخاشن ، فاذا خشن يتلاطف . خيرى در آنها نيست ، زيرا تا هنگامى كه نازك اندامند، تندخويى كنند، و وقتى كه سخت انداز و درشت …
ادامه مطلب132. آمدى ، ولى حالا چرا؟
132. آمدى ، ولى حالا چرا؟ در آغاز جوانى چنانكه پيش آيد و مى دانى ، به زيبارويى دل بسته بودم و عشق نهانى به او داشتم ، زيرا حنجره اى خوش آوا و جمالى چون ماه چهارده داشت . آنكه نبات عارضش آب حيات مى خورد در شكرش نگه كند هر كه نبات مى خورد(347) …
ادامه مطلب131. بى اعتنايى يار، آسانتر از محروميت از ديدارش
131. بى اعتنايى يار، آسانتر از محروميت از ديدارش دانشمندى را ديدم كه به محنت عشق زيبارويى گرفتار گشته است ، و راز اين عشق ، فاش شده است ، از اين رو بسيار ستم مى كشيد و تحمل مى كرد، يكبار از روى مهربانى به او گفتم : ((بخوبى مى دانم كه از تو در رابطه با آن محبوب …
ادامه مطلب130. يار بى اغيار
130. يار بى اغيار شخصى يكى از دوستانش را سالها نديده بود، تا اينكه از قضاى روزگار او را ديد و از او پرسيد: ((كجا هستى كه مشتاق ديدارت هستم ؟)) دوست در پاسخ گفت : (( مشتاقى و آروزى ديدار، بر اثر فراق ، بهتر از بيزارى و دلتنگى بر اثر ملاقات بسيار است ؟)) دير آمدى اى نگار …
ادامه مطلب129. استقبال از يار عزيز
129. استقبال از يار عزيز به ياد دارم يك شب يارى عزيز به خانه ام آمد، با ديدارش به گونه اى به استقبال جستم كه آستينم به شعله چراغ رسيد و آن را خاموش كرد: سرى طيف من يجلو بطلعته الدجى شگفت آمد از بختم كه اين دولت از كجا؟ (342)
ادامه مطلب128. حفظ تعادل در خوش گمانى و بدگمانى
128. حفظ تعادل در خوش گمانى و بدگمانى يكى از شاگردان در نهايت زيبايى بود، معلم او مطابق قريحه بشرى كه زيبايى را دوست دارد، تحت تاثير زيبايى او قرار گرفت و او را به خلوت طلبيد و به او چنين گفت : نه آنچنان به تو مشغولم اى بهشتى روى كه ياد خويشتنم در ضمير مى آيد ز ديدنت …
ادامه مطلب127. شهيد راه عشق
127. شهيد راه عشق شخصى در راه عشق ، دل از كف داده و دست از زندگى كشيده بود و راه وصول به معشوق و مرادش ، آسيب و خطر بسيار داشت ، به طورى كه ترس مرگ و هلاكت وجود داشت ، زيرا معشوق همچون طعمه اى نبود كه به سادگى به دست آورد، يا پرنده اى نبود …
ادامه مطلب126. سلطان عشق
126. سلطان عشق پارسايى شيفته و مريد شخصى بود، به گونه اى كه از فراق او صبر و قرار و توان گفتار نداشت ، هر اندازه در اين مورد سرزنش مى ديد و تاوان مى برد، از عشق و علاقه اش به او نمى كاست و مى گفت : كوته نكنم ز دامنت دست ور خود بزنى به تيغ تيزم …
ادامه مطلب
بیاد امام زمان مظلوم و غریبم اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج