بایگانی روزانه: فوریه 25, 2018

مهمان شهدا❄️

مهمان شهدا❄️ دانشگاه شمال کشور قبول شدم. روز اول سر کلاس؛ استاد ما حرفهای نامربوط در مورد شهدا و بسیج زد. من هم با دلیل و منطق با او بحث کردم. استاد هم که از حجاب من بدش می آمد مرا از کلاس اخراج کرد وگفت: دیگر حق نداری کلاس من بیایی. ✳️در خوابگاه به یاد پدر شهیدم خیلی گریه …

ادامه نوشته »

شب اول قبر❄️

شب اول قبر❄️ پدر شهید حسن طاهری میگفت: برای هیئت میخواستم خانه را سیاهپوش کنم. خسته شدم و دراز کشیدم و خوابیدم. بلافاصله پسرم به خوابم آمد. گفتم: حسن تو رفتی و شهید شدی و… من مانده ام با این همه کار. راستی امشب شب اول محرم است. اینجا می مانی برای هیئت؟ پسرم لبخندی زد و گفت: نه پدر …

ادامه نوشته »

❄️کربلا❄️

❄️کربلا❄️   ✳️از مدتها قبل شاهد بودم كه كتاب خصائص الحسينيه را در دست دارد و مشغول مطالعه است. ?عشق و شوري كه از زيارت امام حسين(ع) در قلب ما پديد آمده بود، در او چند برابر بود. ✳️به ما مي گفت: امام صادق(ع) فرموده اند: هر كس به زيارت‏ امام حسين(ع) نرود تا بميرد، در حاليكه خود را هم …

ادامه نوشته »

عاشق❄️

عاشق❄️ چنان با شهدا عجین بود ڪہ در سخنرانے هایش مے گفت: من با شهدا راه مےروم غذا مےخورم و مےخوابم و این آسایشے ڪه برای من شهیدان بوجود آورده اند هرگز نخواهم گذاشت پرچـم یا مهــدی ادرکنے ،آن ناله های رزمنده گان در نمازهای شب و هنگام شب عملیات زمین بماند. ✳️حاج عباس عبدالهے همــواره در سخنرانے هایش میگفت: …

ادامه نوشته »

مفقودالاثر❄️

مفقودالاثر❄️ درآخرین سفری ڪہ به مازندران داشت در یڪے از سخنرانے‌هایش گفتہ بود: ✳️«آرزو دارم مفقودالاثر شوم تا شرمنده خانواده‌هایی که جوانان خود را از دست داده‌اند، نباشم » عاقبت در عملیات کربلای یڪ در ارتفاعات قلاویزان، ظاهراً گلـولہ توپے مے آید و محمدرضا را بہ آرزویـش مے رساند از جسم مطهرش چیزی باقے نماند… فرازی ازوصیتنامہ سردار قلاویزان: خدایا! …

ادامه نوشته »

❄️پرواز❄️

❄️پرواز❄️ خواب دیدم: «در یک بیابان هستم. از دور گنبد امامزاده ابراهیم شهرستان بابلسر نمایان بود. وقتی به جلوی امامزاده رسیدم. با تعجب تعداد زیادی رزمنده را با لباس خاکی دیدم‼️ هر رزمنده چفیه ای به گردن و پرچمی در دست داشت. آن رزمندگان از شهدای شهر بابلسر بودند. در میان آنها پدرم را دیدم که در سال 62 شهید …

ادامه نوشته »

✳️اذان✳️

✳️اذان✳️ امسال در راهیان نور غرب، در اطراف یکی از تپه های گیلان غرب که ماجرای اذان ابراهیم رخ داده بود، این عبارت به چشم می خورد. @Nashrhadi

ادامه نوشته »

آقای شهردار❄️

آقای شهردار❄️ وقتي آقا مهدي باکری، شهردار اروميه بود، يك شب باران شديد باريد. به طوري كه سيل جاري شد. ✳️ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد. پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه كه، به كمك مردم سيل زده شتافت. ?در …

ادامه نوشته »

سردار بی سر❄️

سردار بی سر❄️ به مادرش می‌گفت: من بدون سر شهید میشوم. چند شب است که خواب می‌بینم تکفیری ها در سوریه سر از بدنم جدا می‌کنند. ✅درست همان لحظه امام حسین ع در کنار من است و می‌گوید ناراحت نباش. ما کنارت هستیم. سر من را هم بریدند ..ِ. ???????????? برگرفته از کتاب مدافعان حرم. اثر گروه شهید هادی. خاطره …

ادامه نوشته »