اسلام شناسی -شهدا

❤️ نوشته‌ای از مادر شهید #حسین_معزغلامی:

❤️ نوشته‌ای از مادر شهید #حسین_معزغلامی: راستشو بخوای تا لحظه ی اخری که پروازت بپره امیدوار بودم ماموریتت کنسل بشه . یک ماهی بود تو برزخ و اضطراب بودیم تا مشخص بشه کی قراره بری. صبح اون روز پنجشنبه ،زودتر از همیشه از خوابی که مدتها بود درست نداشتی بیدار شدی،کولتو که با هم بسته بودیم چک کردی،چند باری بیرون …

ادامه نوشته »

#گناه که میخواهم بکنم

#گناه که میخواهم بکنم نگاهی به آسمان می اندازم… که نکند در خلوتم یادم برود تنها نیستم و #خدا نظاره‌گر است.. یاد نگاه های ابراهیم هادی که می‌افتم دور گناه را برای همیشه خط میکشم! #میگن_که_وقتی_یکیو_دوس_داری #شبیه_اون_میشی_شبیه_حرفاش #شبیه_حرفای_قشنگت_شدم #آقا_ابراهیم_خودت_مراقبم_باش ✅ @EbrahimHadi

ادامه نوشته »

من خیلی کمتر عطر خریده ام،

? من خیلی کمتر عطر خریده ام، زیرا هروقت بوی عطر میخواستم، از ته دل میگفتم #حسین_جان. آن‌وقت فضا پر عطر میشد. #دوم_فروردین #ولادت_شهید_علی_حیدری? ?تا کربلا. اثر انتشارات شهید هادی. ✅ @EbrahimHadi

ادامه نوشته »

بنام خدای ابـــراهیــــم….

❤️ #دلنوشته بنام خدای ابـــراهیــــم…. مورخ ۹۶/۱۲/۱۴نیمه شب بود ساعت۲:۳۰ دقیقه از خواب پریدم و خوابی را که دیده بودم باخودم مرور کردم.اقا ابراهیم و سید علی خامنه ای درحال راه رفتن بودند. و من پشت سر انها در حال راه رفتن… فضا فضای جنگ بود. فضای توپ و خمپاره و به ان سمت که داشتند میرفتند شبیه یک جنگل …

ادامه نوشته »

? شهید سیدعلی حسینی

? #بی_تو_هرگز (داستان واقعی) ? شهید سیدعلی حسینی ? قسمت اول   همیشه از پدرم متنفر بودم. مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه. آدم عصبی و بی حوصله ای بود اما بد اخلاقیش به کنار. می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه. دو سال …

ادامه نوشته »

‍ ?شهید بر مزار شهید?

‍ ?شهید بر مزار شهید? ?شهید حسین معز غلامی بر سر مزار یادبود شهید هادی شهید معز غلامی از اعضای فعال پایگاه بسیج قمر بنی هاشم حوزه ۱۱۳ تهران و متولد فروردین ۱۳۷۳ بود. او در سالروز تولد ۲۳ سالگی اش به فیض شهادت نائل شد. ? فرازی از وصیت نامه شهید معزغلامی: در کفنم یک سربند یاحسین(ع) و تربت …

ادامه نوشته »

‍ ❤️ نوشته‌ای از مادر شهید #حسین_معزغلامی:

‍ ❤️ نوشته‌ای از مادر شهید #حسین_معزغلامی: راستشو بخوای تا لحظه ی اخری که پروازت بپره امیدوار بودم ماموریتت کنسل بشه . یک ماهی بود تو برزخ و اضطراب بودیم تا مشخص بشه کی قراره بری. صبح اون روز پنجشنبه ، زودتر از همیشه از خوابی که مدتها بود درست نداشتی بیدار شدی، کوله پشتی تو که با هم بسته …

ادامه نوشته »