بایگانی برچسب: كتاب : گنجينه جواهر يا كشكول ممتاز

ايهام

ايهام ايهام عبارتى است كه انسان را به وهم مى اندازد كه اين جمله در ابتداء معناى ظاهرى خود را مى دهد و در حاليكه مقصود از آن معناى ديگر است نه آن معنايى كه ابتداء به ذهن خواننده مى رسد. مثل اين آيه (( ((انه تعالى جد ربنا))(77) )) اگر به ظاهر لفظ نگاه كنى گمان مى كنى نعوذ …

ادامه نوشته »

معما به نام خسرو

معما به نام خسرو نام بت من چنانچه خواهى سى بيست نهاده بر سر سرو. توضيح : اگر سى را در بيست ضرب كنيم (600) مى شود كه ششصد به حروف ابجد (خ ) است وقتى (خ ) را بر سر (سرو) گذاريم خسرو مى شود.

ادامه نوشته »

معما به اسم كمال

معما به اسم كمال نام بت من اگر بخواهى آبى است ميان گل چكيده . توضيح : آب به عربى يعنى ماء كه اگر (ما) را ميان حرف (ك ) و حرف (ل ) بچكانيم و بگذاريم مى شود كمال .

ادامه نوشته »

معما به نام مريم

معما به نام مريم يك نيمه سنگ و نام دريا نام بت من در او مهيا. توضيح : نيم سنگ مرمر ((مر)) مى شود و اسم دريا به عربى ((يم )) مى باشد هنگامى كه كنار هم گذاشته شوند مريم مى شود.(76)

ادامه نوشته »

معما به اسم قاسم

معما به اسم قاسم يك بانك كلاغ و نيم كنجد نام بت من در او بگنجد. توضيح : بانگ و آواز كلاغ ((قا)) است و كنجد يعنى ((سمسم )) كه نيم آن ((سم )) مى باشد پهلوى هم كه بگذاريم مى شود ((قاسم )).

ادامه نوشته »

معماى ديگر به نام يوسف

معماى ديگر به نام يوسف ز يعقوب اگر بشكنى پاشنه بجايش نهى به ولى پاش نه . توضيح : پاشنه از كلمه يعقوب يعنى (عقب ) كه وقتى عقب را از يعقوب جدا كنيم مى ماند (يو) و به جاى عقب كه برداشتيم (به ) كه عربى آن (سفر جل ) است بگذاريم البته پايش را نه ، كه پا …

ادامه نوشته »

معما به نام يوسف

معما به نام يوسف ايوب يتيم را بگير و بنشان در نزد مسافرى كه بيمار بود. توضيح : ايوب بدون اب مى شود ((يو)) و مسافر بى مار ((سف )) مى شود كه كنار بگذاريم يوسف مى شود.

ادامه نوشته »

معما به اسم على

معما به اسم على خواهى ار نام مقتداى من چشم مفتوح كن براى من . توضيح : چشم به عربى عين مى شود و مفتوح آن (ع ) مى شود و براى من به عربى (لى ) مى شود وقتى (ع ) را به (لى ) اضافه كنيم على مى شود.

ادامه نوشته »

معما يا چيستان به نام محمد

معما يا چيستان به نام محمد خم چو نگون گشت يكى قطره ريخت هوش زمدهوش محبت گريخت توضيح : نگون شدن لفظ خم يعنى آن را بر عكس كنيم كه مى شود (مخ ) و قطره اش بريزد يعنى نقطه آن را بر داريم مى شود (مح ) و لفظ (هوش ) كه از كلمه (مدهوش ) برداريم مى شود …

ادامه نوشته »

جناس خطى

جناس خطى رجب ز حب رخت رخت بر گرفت و برفت بساط سبزه لگد كوب شو بپاى نشاط تير و تبر ببر ببر پير تيزگر گو تيره كن چنان تبر از تير تيزتر مگو كه اهل تعشق بعشق در مانند دو چشمان تو با دامست يا دامست مرغان را بز نر بر بز نر گر بجهد من چه كنم .

ادامه نوشته »