لباس سپاه❄️

لباس سپاه❄️ ابراهیم هیچگاه عضو رسمی سپاه پاسداران نبود. اما این لباس سپاه که با آن عکس انداخت ماجرایی دارد. ✳️قبل از انقلاب یک جوان تحصیلکرده به نام عبدالله مسگر در محله آنها ساکن شد. او با کمک ابراهیم یک هیئت محلی راه انداخت و در جذب جوانان بسیار موفق بود. 💢ابراهیم بسیار عبدالله را دوست داشت. عبدالله از اولین …

ادامه نوشته »

زیارت_عاشورا❄️

زیارت_عاشورا❄️ به همکارام گفتم هر که از سید چیزی می خواهد به سراغ مزارش می رود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا می خواهد که مشکلش برطرف شود. ✅ هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم. گفت: «به فلانی (از همکار محل کار)، این مطلب را بگو…» ✳️روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: «تو درباره ی …

ادامه نوشته »

اذان❄️

اذان❄️ صوت اذان بسیار زیبایی داشت. در سال 58 همراه با گروه دستمال سرخها در یکی از شهرهای کردستان محاصره شدیم. اصغر وصالی به سختی نیروها را مدیریت می کرد. گلوله از همه سو به سمت خانه ی ما می آمد. ✳️در این وضع ابراهیم به بالای پشت بام رفت و با بلندگوی دستی مشغول اذان شد‼️ همه داد می‌زدند …

ادامه نوشته »

دعوت💠

دعوت💠 فردی که اهل آبادان بود. سوار تاکسیم شد. گفت می رم آرامگاه. تا نشست داخل ماشین عکس سید را که چسبانده بودم روی شیشه را دید دستی روی آن کشید و شروع به گریه کرد‼️ با تعجب پرسیدم: «آقا، قضیه چیه؟!» گفت: «من این سید را نمی شناختم. رفته بودم قم، داخل پاساژ چشمم افتاد به عکس سید، ناخودآگاه …

ادامه نوشته »

هزینه کتاب❄️

هزینه کتاب❄️ کتاب خاطرات شهید اسماعیل سریشی که به دست عبدالمالک ریگی به شهادت رسید، آماده چاپ شد. ✳️سه میلیون به حساب کاغذ فروش واریز شد تا کاغذ را به چاپخانه بفرستد. ✅صبح فردا کاغذفروش زنگ زد و گفت: کاغذ گران شده. یک میلیون باقیمانده را الان واریز کن تا کاغذ را بفرستم. وگرنه پول را برمیگردانم. 💢مانده بودم چه …

ادامه نوشته »

حاج منصور❄️

حاج منصور❄️ از همه جا ناامید شدیم. صاحب خوابگاه دانشجویی تا فردا وقت داد که تمام دختران دانشجو؛ وسایلشان را بیرون ببرند. ✳️به امام جماعت مسجد دانشگاه شیراز ماجرا را گفتیم. گفت: هرچه تلاش کردیم از زنده ها که کاری بر نیامد. بروید سراغ شهدا… به دارالرحمه رفتیم. یک شهید گویی با ما حرف می‌زد و می‌گفت: مشکل شما چیست؟ …

ادامه نوشته »

مهمان شهدا❄️

مهمان شهدا❄️ دانشگاه شمال کشور قبول شدم. روز اول سر کلاس؛ استاد ما حرفهای نامربوط در مورد شهدا و بسیج زد. من هم با دلیل و منطق با او بحث کردم. استاد هم که از حجاب من بدش می آمد مرا از کلاس اخراج کرد وگفت: دیگر حق نداری کلاس من بیایی. ✳️در خوابگاه به یاد پدر شهیدم خیلی گریه …

ادامه نوشته »

شب اول قبر❄️

شب اول قبر❄️ پدر شهید حسن طاهری میگفت: برای هیئت میخواستم خانه را سیاهپوش کنم. خسته شدم و دراز کشیدم و خوابیدم. بلافاصله پسرم به خوابم آمد. گفتم: حسن تو رفتی و شهید شدی و… من مانده ام با این همه کار. راستی امشب شب اول محرم است. اینجا می مانی برای هیئت؟ پسرم لبخندی زد و گفت: نه پدر …

ادامه نوشته »

❄️کربلا❄️

❄️کربلا❄️   ✳️از مدتها قبل شاهد بودم كه كتاب خصائص الحسينيه را در دست دارد و مشغول مطالعه است. 🌸عشق و شوري كه از زيارت امام حسين(ع) در قلب ما پديد آمده بود، در او چند برابر بود. ✳️به ما مي گفت: امام صادق(ع) فرموده اند: هر كس به زيارت‏ امام حسين(ع) نرود تا بميرد، در حاليكه خود را هم …

ادامه نوشته »

عاشق❄️

عاشق❄️ چنان با شهدا عجین بود ڪہ در سخنرانے هایش مے گفت: من با شهدا راه مےروم غذا مےخورم و مےخوابم و این آسایشے ڪه برای من شهیدان بوجود آورده اند هرگز نخواهم گذاشت پرچـم یا مهــدی ادرکنے ،آن ناله های رزمنده گان در نمازهای شب و هنگام شب عملیات زمین بماند. ✳️حاج عباس عبدالهے همــواره در سخنرانے هایش میگفت: …

ادامه نوشته »