لطيفه37

لطيفه شخصى آيه (( ((فى بيوت اذن الله ان ترفع را فى بيوت اذن الله )) خواند فردى آنجا بود به او گفت : بايد به جر بخوانى چون (فى ) جر مى دهد، آن شخص گفت : اى جاهل وقتى خدا مى فرمايد: در بيوتى كه خدا اجازه داده است رفع داده شود، تو براى آن را جر مى …

ادامه نوشته »

لطيفه36

لطيفه نقل است كه شخصى كه نامش بصله بود، داخل وضو خانه اى در كرخ بغداد شد و وضو گرفت و بيرون آمد، وقتى خواست خارج شود، آبدارچى با او گلاويز شد و گفت : زود باش پول آن را بده ، او هم يك ضرطه اى خارج كرد (باد رها كرد) و گفت : اكنون مرا رها كن چون …

ادامه نوشته »

لطيفه35

لطيفه در عهد ماءمون زنى ادعائى پيغمبرى كرد، ماءمون او را خواست و گفت : تو چه گسى هستى ؟ زن گفت : من فاطمه پيغمبر شما هستم ، ماءمون گفت : آيا به پيغمبر يعنى حضرت محمد ايمان ندارى كه فرموده : لا نبى بعدى نگفته است لا نبية بعدى (نگفته پيغمبر زن بعد از من نخواهد آمد). ماءمون …

ادامه نوشته »

لطيفه34

لطيفه كورى با زنى ازدواج كرد، زن گفت : اگر چشم مى داشتى و زيبائى چهره مرا مى ديدى ، از زيبائى من تعجب مى كردى ، مرد در جواب گفت : اى زن ساكت شو اگر چنين است كه گفتى و سخنت درست بود، بينايان يك لحظه تو را رها نمى كردند.

ادامه نوشته »

لطيفه33

لطيفه خروسى با سگى با هم حركت مى كردند تا به خشكى رسيدند، پس ‍ وقتى شب فرا رسيد، به درختى رسيدند خروس بالاى درخت رفته و زير سگ درخت خوابيده پس چون سحر شد، خروس مشغول اذان گفتن شد همانطورى كه عادت او بود، شغال صداى خروس را شنيد، نزديك درخت رفت و گفت : اى مؤ ذن بيا …

ادامه نوشته »

امان از ترس

امان از ترس در مثل ها است كه گرگى و روباهى با شيرى در بيابان مى رفتند، يك گوره خر و آهو و خرگوشى را شكار كردند، شير به گرگ گفت : شكار را بين ما تقسيم كن ، گرگ گفت : گوره خر مال تو و آهو مال من و خرگوش مال روباه ، شير به خشم آمد و …

ادامه نوشته »

امان از فقر

امان از فقر ابن سبابه گفتند: كه زنت از تو بدش مى آيد، و به كس ديگرى رغبت كرده ، او در جواب گفت : زنم به بيگانه كه رغبت كرده است نه براى جمال اوست بلكه براى مال اوست به خدا سوگند اگر عمرم مانند حضرت نوح و پيرى من مانند شيطان و خلقتم مانند نكير و منكر باشد …

ادامه نوشته »

لطيفه32

لطيفه و در محاضرات آمده است كه يحيى بن اكثم به شيخى گفت : در جواز متعه (صيغه كردن زنان ) به چه كسى اقتداء كردى ؟ شيخ گفت : به عمر بن خطاب ، يحيى گفت : چگونه ؟ در حاليكه عمر شديدا متعه را منع كرده ، گفت : چون در خبر صحيح هست كه او منبر رفته …

ادامه نوشته »

شاعرى در مورد بخت بد گويد

شاعرى در مورد بخت بد گويد هر كسى را كه بخت بر گردد اسبش اندر طويله خر گردد. گر به صحرا رود پى آبى آب ناياب چون گهر گردد. گر بچيند بساط دامادى شب اول عروس نر گردد. گليم بخت كسى را كه بافتند سياه به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد. ديگرى گويد

ادامه نوشته »

عيد

عيد شيخ بهائى گويد: عيد است و هر كس راز يار خويش چشم عيدى است چشم ما پر اشك حسرت دل پر از نوميدى است . مبارك باد عيد آن دردمند بى كسى كو را كه نه كس را مبارك باد گويد نه كسى او را. صباح عيد اگر من دست آن نازك بدن بوسم يه شادى تا به شب …

ادامه نوشته »