از شوكتى

از شوكتى دردا كه فراق ناتوان ساخت مرا در بستر ناتوانى انداخت مرا از ضعف چنان شدم كه بر بالينم صد بار اجل آمد و نشناخت مرا  

ادامه نوشته »

از مقصود

از مقصود گر با غم عشق سازگار آيد دل بر مركب آرزو سوار آيد دل گر دل نبود كجا وطن سازد عشق ور عشق نباشد به چكار آيد دل  

ادامه نوشته »

اشعارى از محتشم

اشعارى از محتشم صحيفه اى كه در آن شرح هجر يار نويسم زگريه شسته شود گر هزار بار نويسم گهى بنامه زما ياد مى توان كردن بدين نمط دل ما شاد مى توان كردن صد نامه نوشتيم و جوابى نرسيده اين هم كه جوابى ننويسند جوابى است ترك جان اى يار جانى مشكل است بى تو يكدم زندگانى مشكل است …

ادامه نوشته »

از حافظ

از حافظ حسب حالى ننوشتيم و شد ايامى چند قاصدى كو كه فرستم بتو پيغامى چند ما بدان مقصد عالى نتوانيم رسيد هم مگر لطف شما پيش نهد گامى چند  

ادامه نوشته »

اشعارى ديگر براى نامه نگارى مكتوب جانفزاى تو آمد بسوى من بوسيدم و بر اين دل بريان نهادمش از خوف آنكه آتش شوقم بسوزدش فى الحال بر دو ديده گريان نهادمش وز بيم آنكه اشك سر شكم بشويدش از ديده بر گرفتم و بر جان نهادمش

اشعارى ديگر براى نامه نگارى مكتوب جانفزاى تو آمد بسوى من بوسيدم و بر اين دل بريان نهادمش از خوف آنكه آتش شوقم بسوزدش فى الحال بر دو ديده گريان نهادمش وز بيم آنكه اشك سر شكم بشويدش از ديده بر گرفتم و بر جان نهادمش  

ادامه نوشته »

اشعار براى نامه نگارى

اشعار براى نامه نگارى جانا دل من در هوس روى تو باشد هر جا كه روم ميل دلم سوى تو باشد در مسجد اگر بهر عبادت بروم من محراب نمازم خم ابروى تو باشد باشد هوسم كه خاك پاى تو شوم مجذوب دو چشم دلرباى تو شوم آندم كه زند آتش شوقت شعله خواهم كه بجان و دل فداى تو …

ادامه نوشته »

اشعار

اشعار هر جوانى كه بى ادب باشد گر به پيرى رسد عجب باشد. باشد به دل شكايت اگر از غمى تو را با هيچكس مباد كه اظهار آن كنى گر دوست است رنجه نمائيش دل زغم ور دشمن است خاطر او شادمان كنى وين هم غم دگر كه ز بيهوده گفتنى دلشاد دشمنان و غمين دوستان كنى ترسم اگر حكايت …

ادامه نوشته »