ايهام از حافظ سحر گاه رهروى در سر زمينى بگفتا اين معما با قرينى كه اى صوفى شراب آنگاه شود صاف كه در شيشه بماند اربعينى اشاره است به بعثت حضرت رسول صلى الله عليه و آله كه در سن چهل سالگى به پيامبرى رسيد(78)
ادامه نوشته »باز ايهام ديگرى در شعر عربى
باز ايهام ديگرى در شعر عربى (( قالت لترب معها جالسة اخيتى هذا الذى نراه من قالت فتى يشكو الهوى مخخيلا قالت لمن قالت لمن قالت لمن )) يعنى گفت : به دختر همقطار خود، اين جوان دلباخته كيست ، گفت : دلداده كسى است كه از من مى پرسد و لمن مى گويد كه تو خودت باشى .
ادامه نوشته »ايهام در لطيفه
ايهام در لطيفه (( و قال المحقق الاول فى الشرايع : و ان كان ما تحته و اسعا يستحب له تحريكه . )) كه در مورد وضو گرفتن است مى گويد: هنگامى كه انگشتر در دست دارى اگر انگشتر به دست تنگ باشد و آب به ان نرسد لازم است كه انگشتر را در آورى اما اگر انگشتر گشاد باشد …
ادامه نوشته »ايهام
ايهام ايهام عبارتى است كه انسان را به وهم مى اندازد كه اين جمله در ابتداء معناى ظاهرى خود را مى دهد و در حاليكه مقصود از آن معناى ديگر است نه آن معنايى كه ابتداء به ذهن خواننده مى رسد. مثل اين آيه (( ((انه تعالى جد ربنا))(77) )) اگر به ظاهر لفظ نگاه كنى گمان مى كنى نعوذ …
ادامه نوشته »معما به نام خسرو
معما به نام خسرو نام بت من چنانچه خواهى سى بيست نهاده بر سر سرو. توضيح : اگر سى را در بيست ضرب كنيم (600) مى شود كه ششصد به حروف ابجد (خ ) است وقتى (خ ) را بر سر (سرو) گذاريم خسرو مى شود.
ادامه نوشته »معما به اسم كمال
معما به اسم كمال نام بت من اگر بخواهى آبى است ميان گل چكيده . توضيح : آب به عربى يعنى ماء كه اگر (ما) را ميان حرف (ك ) و حرف (ل ) بچكانيم و بگذاريم مى شود كمال .
ادامه نوشته »معما به نام مريم
معما به نام مريم يك نيمه سنگ و نام دريا نام بت من در او مهيا. توضيح : نيم سنگ مرمر ((مر)) مى شود و اسم دريا به عربى ((يم )) مى باشد هنگامى كه كنار هم گذاشته شوند مريم مى شود.(76)
ادامه نوشته »معما به اسم قاسم
معما به اسم قاسم يك بانك كلاغ و نيم كنجد نام بت من در او بگنجد. توضيح : بانگ و آواز كلاغ ((قا)) است و كنجد يعنى ((سمسم )) كه نيم آن ((سم )) مى باشد پهلوى هم كه بگذاريم مى شود ((قاسم )).
ادامه نوشته »معماى ديگر به نام يوسف
معماى ديگر به نام يوسف ز يعقوب اگر بشكنى پاشنه بجايش نهى به ولى پاش نه . توضيح : پاشنه از كلمه يعقوب يعنى (عقب ) كه وقتى عقب را از يعقوب جدا كنيم مى ماند (يو) و به جاى عقب كه برداشتيم (به ) كه عربى آن (سفر جل ) است بگذاريم البته پايش را نه ، كه پا …
ادامه نوشته »معما به نام يوسف
معما به نام يوسف ايوب يتيم را بگير و بنشان در نزد مسافرى كه بيمار بود. توضيح : ايوب بدون اب مى شود ((يو)) و مسافر بى مار ((سف )) مى شود كه كنار بگذاريم يوسف مى شود.
ادامه نوشته »