137. رنج همسايگى با مادرزن فرتوت

137. رنج همسايگى با مادرزن فرتوت   همسر زيباروى و جوان شخصى درگذشت ، مادرزنش كه سالخورده اى فرتوت شده بود، به عنوان سهميه خود از مهريه دخترش ، در خانه آن شخص سكونت نمود، آن شخص از همسايگى با مادرزن فرتوتش ، بسيار در رنج و زحمت بود، و چاره اى جز اين نداشت كه دندان روى جگر بگذارد …

ادامه نوشته »

136. آشتى سعدى با دوست قديم خود

136. آشتى سعدى با دوست قديم خود دوستى داشتم كه سالها با او همسفر و هم خوان و هم غذا بودم و حق دوستى بين ما بى اندازه استوار گشته بود، سرانجام براى اندكى سود، خاطر مرا آزرد و دوستى ما به پايان رسيد، در عين حال از دو طرف نسبت به همديگر دلبستگى داشتيم ، شنيدم يك روز در …

ادامه نوشته »

135. همنشينى طوطى و كلاغ در قفس

135. همنشينى طوطى و كلاغ در قفس يك عدد طوطى را با يك عدد كلاغ در يك قفس نمودند، طوطى از زشتى ديدار با كلاغ رنج مى برد و مى گفت : ((اين چه چهره ناپسند و قيافه ناموزون و منظره لعنت شه و صورت كژ و معوج است ؟ )) يا غراب البين يا ليت بينى و بينك بعد …

ادامه نوشته »

134. زبان مردم .

134. زبان مردم . شخصى از يكى از دانشمندان پرسيد: مردى با زيبارويى تنها در خانه خلوت كه درهايش بسته است و نگهبانان در خواب و غفلت هستند، نشسته . با توجه به اينكه هواى نفس اشتها دارد و چيره شده است ، به گونه اى كه عرب گويد:

ادامه نوشته »

133. تغيير روحيه

133. تغيير روحيه شخصى از يكى از عربهاى غير خالص بغداد پرسيد: ((در باره نوجوانانى كه هنوز در چهره آنها مو روييده نشده چه نظر دارى ؟ )) لا خير فيهم مادام احدهم لطيفا بتخاشن ، فاذا خشن يتلاطف . خيرى در آنها نيست ، زيرا تا هنگامى كه نازك اندامند، تندخويى كنند، و وقتى كه سخت انداز و درشت …

ادامه نوشته »

132. آمدى ، ولى حالا چرا؟

132. آمدى ، ولى حالا چرا؟ در آغاز جوانى چنانكه پيش آيد و مى دانى ، به زيبارويى دل بسته بودم و عشق نهانى به او داشتم ، زيرا حنجره اى خوش آوا و جمالى چون ماه چهارده داشت . آنكه نبات عارضش آب حيات مى خورد در شكرش نگه كند هر كه نبات مى خورد(347)         …

ادامه نوشته »

131. بى اعتنايى يار، آسانتر از محروميت از ديدارش

131. بى اعتنايى يار، آسانتر از محروميت از ديدارش دانشمندى را ديدم كه به محنت عشق زيبارويى گرفتار گشته است ، و راز اين عشق ، فاش شده است ، از اين رو بسيار ستم مى كشيد و تحمل مى كرد، يكبار از روى مهربانى به او گفتم : ((بخوبى مى دانم كه از تو در رابطه با آن محبوب …

ادامه نوشته »

130. يار بى اغيار

130. يار بى اغيار شخصى يكى از دوستانش را سالها نديده بود، تا اينكه از قضاى روزگار او را ديد و از او پرسيد: ((كجا هستى كه مشتاق ديدارت هستم ؟)) دوست در پاسخ گفت : (( مشتاقى و آروزى ديدار، بر اثر فراق ، بهتر از بيزارى و دلتنگى بر اثر ملاقات بسيار است ؟)) دير آمدى اى نگار …

ادامه نوشته »

129. استقبال از يار عزيز

129. استقبال از يار عزيز به ياد دارم يك شب يارى عزيز به خانه ام آمد، با ديدارش به گونه اى به استقبال جستم كه آستينم به شعله چراغ رسيد و آن را خاموش كرد: سرى طيف من يجلو بطلعته الدجى شگفت آمد از بختم كه اين دولت از كجا؟ (342)

ادامه نوشته »

128. حفظ تعادل در خوش گمانى و بدگمانى

128. حفظ تعادل در خوش گمانى و بدگمانى يكى از شاگردان در نهايت زيبايى بود، معلم او مطابق قريحه بشرى كه زيبايى را دوست دارد، تحت تاثير زيبايى او قرار گرفت و او را به خلوت طلبيد و به او چنين گفت : نه آنچنان به تو مشغولم اى بهشتى روى كه ياد خويشتنم در ضمير مى آيد ز ديدنت …

ادامه نوشته »