147. پژمردگى پيرمرد بجاى شادى جوانى

147. پژمردگى پيرمرد بجاى شادى جوانى جوانى چابك ، نكته سنج ، شاد و خوشرويى در مجلس شادى ما بود، در خاطرش هيچ اندوهى راه نداشت ، همواره خنده بر لب داشت ، مدتى غايب شد، از او خبرى نشد، سالها گذشت ، ناگهان در گذرى با او ملاقات كردم ، ديدم داراى زن و فرزندان گشه و ريشه نهال …

ادامه نوشته »

146. پيشدستى آرام رونده بر شتابزده

146. پيشدستى آرام رونده بر شتابزده يك روز در سفرى بر اثر غرور جوانى ، شتابان و تند راه روى كردم ، و شبانگاه خود به پاى كوه بلندى پشته رسيدم ، خسته و كوفته شده بود و ديگر پاهايم نيروى راهپيمايى نداشت ، از پشت سر كاروان ، پيرمردى ناتوان ، آرام آرام مى آمد، به من رسيد و …

ادامه نوشته »

145. مكافات عمل

145. مكافات عمل از سرزمين ((دودمان بكر بن وائل )) نزديك شهر نصيبين كه در ديار شام قرار داشت ، مهمان پيرمردى شدم ، يك شب براى من چنين تعريف كرد: من در تمام عمر جز يك فرزند پسر – كه در اينجا است – ندارم ، در اين بيابان درختى كهنسال است كه مردم آن را زيارت مى كنند، …

ادامه نوشته »

144. ازدواج پيرمرد با دختر جوان

144. ازدواج پيرمرد با دختر جوان پيرمردى تعريف مى كرد: با دختر جوانى ازدواج كردم ، اتاق آراسته و تميزى برايش فراهم نمودم ، در خلوت با او نشستم و دل و ديده به او بستم ، شبهاى دراز نخفتم ، شوخيها با او نمودم و لطيفه ها برايش گفتم ، تا اينكه با من مانوس گردد و دلتنگ نشود، …

ادامه نوشته »

143. آرزوى پيرمرد صد و پنجاه ساله

143. آرزوى پيرمرد صد و پنجاه ساله در مسجد جامع دمشق با دانشمندان مشغول مناظره و بحث بودم ، ناگاه جوانى به مسجد آمد و گفت : ((در ميان شما چه كسى فارسى مى داند؟)) همه حاضران اشاره به من كردند، به آن جوان گفتم : ((خير است .))

ادامه نوشته »

142. معنى عشق و ايثار

142. معنى عشق و ايثار جوانى پاكباز و پاكنهادى ، با دوست خود، سوار بر كشتى كوچكى در درياى بزرگ سير مى كردند، ناگاه امواج سهمگين دريا، آن كشتى كوچك را احاطه كرد به طورى كه آن دو دوست به گردابى افتادند و در حال غرق شدن بودند، كشتيبان با چابكى و شناورى به سراغ آنها رفت ،، دستشان را …

ادامه نوشته »

141. ديده مجنون بين

141. ديده مجنون بين ماجراى ليلى و مجنون و عشق شديد و سوزان مجنون به ليلى را براى يكى از شاهان عرب تعريف كردند، كه مجنون با آنهمه فضل و سخنورى و مقام علمى ، دست از عقل كشيده و سر به بيابان نهاده و ديوانه وار دم از ليلى مى زند.

ادامه نوشته »

140. عدم دلبستگى پارسا به دارايى

140. عدم دلبستگى پارسا به دارايى در ميان كاروان حج ، عازم مكه بودم ، پارسايى تهيدست در ميان كاروان بود، يكى از ثروتمندان عرب ، صد دينار به او بخشيد، تا در صحراى منى گوسفند خريده و قربانى كند، در مسير راه رهزنان خفاجه (يكى از گروههاى دزدهاى وابسته به طايفه بنى عامر ) ناگاه به كاروان حمله كردند، …

ادامه نوشته »

139. سعدى به صورت ناشناس در شهر كاشغر

139. سعدى به صورت ناشناس در شهر كاشغر در سالى كه محمد خوارزمشاه (ششمين شاه خوارزميان كه از سال 596 تا 617 ه . ق كه بر خوارزم تا سواحل درياى عمان ، فرمانروايى داشتند ) با فرمانروايان سرزمين ((ختا)) (بخش شمالى چين و تركمنستان شرقى ) صلح كرد، در سفرى به كاشغر(361) وارد مسجد جامع كاشغر شدم ، پسرى …

ادامه نوشته »

138. آب گوارا از زيبايى دل آرا

138. آب گوارا از زيبايى دل آرا به خاطر دارم ، در دوران جوانى از محلى مى گذشتم ، تيرماه بود و هوا بسيار گرم ، به طورى كه داغى آن ، دهان را مى خشكانيد و باد داغش مغز استخوان را مى جوشانيد، به حكم ناتوانى آدمى ، نتوانستم در برابر تابش ‍ آفتاب نيم روز طاقت بياورم ، …

ادامه نوشته »