154. تاءديب شاهزاده ، توسط آموزگار دانشمندى آموزگار شاهزاده اى بود، و بسيار او را مى زد و رنج مى داد، شاهزاده تاب نياورد و نزد پدر از آموزگار شكوه كرد. شاه ، آموزگار را طلبيد و به او گفت : ((پسران مردم را آنقدر نمى زنى كه پسرم را مى زنى ، علتش چيست ؟ ))
ادامه نوشته »153. برترى هنر بر ثروت
153. برترى هنر بر ثروت حكيم فرزانه اى پسرانش را چنين نصيحت مى كرد: ((عزيزان پدر! هنر بياموزيد، زيرا نمى توان بر ملك و دولت اعتماد كرد، درهم و دينار در پرتگاه نابودى است ، يا دزد همه آن را ببرد و يا صاحب پول ، اندك اندك آن را بخورد، ولى هنر چشمه زاينده و دولت پاينده است ، …
ادامه نوشته »152. كودن تربيت ناپذير
باب هفتم : در تاءثير تربيت 152. كودن تربيت ناپذير وزيرى داراى پسر كودن و نفهم بود، او را نزد دانشمندى سپرد و سفارش كرد در تربيت او بكوش تا خردمند گردد. دانشمند مدتها در تربيت او تلاش كرد، ولى او هيچ گونه رشد نكرد، دانشمند براى وزير چنين پيام فرستاد: ((پسرت هرگز عاقل نمى شود، و مرا نيز …
ادامه نوشته »151. ناتوانى پيرمرد در ازواج با زن جوان
151. ناتوانى پيرمرد در ازواج با زن جوان شنيدم پير كهنسالى در آن سن و سال پيرى مى خواست با زنى ازدواج كند، از يك دختر زيباروى كه گوهر نام داشت خواستگارى كرد، دخترى كه صندوقچه گوهرش از ديده مردم پنهان بود. طبق مراسم عروسى ، داماد به ديدار عروس رفت و به مزاح و خوش طبعى پرداخت ، ولى …
ادامه نوشته »150. متناسب نبودن ازدواج پيرمرد با زن جوان
150. متناسب نبودن ازدواج پيرمرد با زن جوان از پيرمردى پرسيدند: چرا زن نگيرى ؟ جواب داد: ((ازدواج با پيرزنان موجب خوشى نيست .)) به او گفتند: ((با زن جوانى ازدواج كن ، زيرا ثروت مكنت براى اين كار دارى .)) در پاسخ گفت : ((من كه پير هستم ، با پيرزنها الفت و تناسب ندارم ، بنابراين زنى هم …
ادامه نوشته »149. توانگر بخيل
149. توانگر بخيل ثروتمندى بخيل ، داراى يك پسر بيمار و رنجور بود، خيرخواهان به او گفتند: مصلحت آن است كه براى شفاى پسرت ، ختم قرآن كنى ( يكبار قرآن را از آغاز، پايان بخوانى ) با قربانى كنى ، و با ذبح گوسفند و يا شتر، گوشت آنها را صدقه بدهى .
ادامه نوشته »148. پاسخ مادر دلسوخته به پسر جوانش
148. پاسخ مادر دلسوخته به پسر جوانش يك روز از روى جهل جوانى بر سر مادرم فرياد كشيدم ، خاطرش آزرده شد و در كنجى نشست و در حال گريه گفت : ((مگر خردسالى خود را فراموش كردى كه درشتى مى كنى ؟!)) چو خوش گفت : زالى به فرزند خويش چو ديدش پلنگ افكن و پيل تن گر …
ادامه نوشته »147. پژمردگى پيرمرد بجاى شادى جوانى
147. پژمردگى پيرمرد بجاى شادى جوانى جوانى چابك ، نكته سنج ، شاد و خوشرويى در مجلس شادى ما بود، در خاطرش هيچ اندوهى راه نداشت ، همواره خنده بر لب داشت ، مدتى غايب شد، از او خبرى نشد، سالها گذشت ، ناگهان در گذرى با او ملاقات كردم ، ديدم داراى زن و فرزندان گشه و ريشه نهال …
ادامه نوشته »146. پيشدستى آرام رونده بر شتابزده
146. پيشدستى آرام رونده بر شتابزده يك روز در سفرى بر اثر غرور جوانى ، شتابان و تند راه روى كردم ، و شبانگاه خود به پاى كوه بلندى پشته رسيدم ، خسته و كوفته شده بود و ديگر پاهايم نيروى راهپيمايى نداشت ، از پشت سر كاروان ، پيرمردى ناتوان ، آرام آرام مى آمد، به من رسيد و …
ادامه نوشته »145. مكافات عمل
145. مكافات عمل از سرزمين ((دودمان بكر بن وائل )) نزديك شهر نصيبين كه در ديار شام قرار داشت ، مهمان پيرمردى شدم ، يك شب براى من چنين تعريف كرد: من در تمام عمر جز يك فرزند پسر – كه در اينجا است – ندارم ، در اين بيابان درختى كهنسال است كه مردم آن را زيارت مى كنند، …
ادامه نوشته »