46. دوستى اهل صفا و انسانهاى پاكدل سارقى براى دزدى به خانه يكى از پارسايان رفت ، هر چه جستجو كرد چيزى در آنجا نيافت . دلتنگ و رنجيده خاطر شد. پارسا از آمدن دزد و دلتنگى او باخبر شد. گليمى را كه بر روى آن خوابيده بود بر سر راه دزد انداخت تا محروم نشود. شنيدم كه مردان راه …
ادامه نوشته »45. مناجات عبدالقادر
45. مناجات عبدالقادر عبدالقادر گيلانى (146) را در كنار كعبه ديدند، صورتش را بر روى ريگ زمين نهاده بود و چنين مى گفت : خدايا! مرا ببخش و اگر سزاوار عذاب هستم ، مرا در قيامت نابينا محشور كن تا در برابر نيكان شرمسار نگردم . روى بر خاك عجز مى گويم هر سحرگه كه باد مى آيد اى كه …
ادامه نوشته »44. مناجات پارساى آگاه
44. مناجات پارساى آگاه پارسايى را ديدم كه سر درگاه خدا (كعبه ) مى ماليد و چنين مناجات مى كرد: يا غفور و يا رحيم – تو دانى كه از ظلوم و جهول چه آيد؟ (يعنى اى بخشنده مهربان ! تو آگاهى از آن كس كه بسيار ستمكار و نادان است چه كارى ساخته است ؟ )(144) عذر قصير خدمت …
ادامه نوشته »باب دوم : در اخلاق پارسايان
باب دوم : در اخلاق پارسايان 43. خوش بينى و ترك تجسس يكى از بزرگان از پارسايى پرسيد: ((نظر تو در مورد فلان عابد چيست كه مردم درباره او سخنها مى گويند و در غياب او از او عيبجويى مى كنند؟ )) پارسا گفت : در ظاهر او عيبى نمى بينم و در مورد باطنش نيز آگاهى ندارم . هر …
ادامه نوشته »41. نتيجه مستى و دورى از نيمخورده ناپاك
41. نتيجه مستى و دورى از نيمخورده ناپاك كنيزكى از اهالى چين را براى يكى از شاهان به هديه آوردند.شاه در حال مستى خواست با او آميزش كند. او تمكين نكرد. شاه خشمگين شد و او را به غلام سياهى بخشيد. آن غلام سياه به قدرى بدقيافه بود كه لب بالايش از دو طرف بينيش بالاتر آمده بود و لب …
ادامه نوشته »40. رزق و روزى به زرنگى نيست
40. رزق و روزى به زرنگى نيست هنگامى كه هارون الرشيد (پنجمين خليفه عباسى ) بر سرزمين مصر، مسلط گرديد گفت : ((بر خلاف آن طاغوت (فرعون ) كه بر اثر غرور تسلط بر سرزمين مصر، ادعاى خدايى كرد، من اين كشور را جز به خسيس ترين غلامان نبخشم .)) از اين رو هارون غلام سياهى به نام خصيب داشت …
ادامه نوشته »39. دورى از پرچانگى
39. دورى از پرچانگى گروهى از حكيمان فرزانه به درگاه انوشيروان آمدند و درباره موضوع مهمى به گفتگو پرداختند، ولى بوذرجمهر(بزرگمهر)كه برجسته ترين فرد حكيمان بود، خاموشى نشسته بود حرفى نمى زد. حاضران به او گفتند: ((چرا در اين بحث و گفتگو با ما سخن نمى گويى ؟ ))
ادامه نوشته »38. پاسخ عبرت انگيز انوشيروان
38. پاسخ عبرت انگيز انوشيروان شخصى نزد انوشيروان (شاه معروف ساسانى )آمد و گفت : ((مژده باد به تو كه خداوند فلان دشمن تو را از ميان برداشت و هلاك كرد.)) انوشيروان به او گفت : ((اگر خدا او را از ميان برد، آيا مرا باقى مى گذارد؟)) اگر بمرد عدو (130) جاى شادمانى نيست كه زندگانى ما نيز جاودانى …
ادامه نوشته »37. عزت با رنج ، بهتر از ذلت بى رنج
37. عزت با رنج ، بهتر از ذلت بى رنج دو برادر بودند كه يكى از آنها در خدمت شاه به سر مى برد و زندگى خوشى داشت و ديگرى از كار بازو، نانى به دست مى آورد و مى خورد و همواره در رنج كار كردن بود. يك روز برادر توانگر به برادر زحمت كش خود گفت : ((چرا …
ادامه نوشته »36. نجات يافتن نيكوكار و هلاكت بدكار
36. نجات يافتن نيكوكار و هلاكت بدكار با گروهى از بزرگان در كشتى نشسته بودم . كشتى كوچكى پشت سر ما غرق شد. دو برادر از آن كشتى كوچك ، در گردابى در حال غرق شدن بودند. يكى از بزرگان به كشتيبان گفت : ((اين دو نفر را از غرق نجات بده كه اگر چنين كنى ، براى هر كدام …
ادامه نوشته »