گزارشى به على عليه السلام رسيد كه سپاهيان معاويه بشهر انبار هجوم آوردند، حسان بن حسان بكرى فرماندار شهر را كشتند و پاسداران شهر را پراكنده ساختند. بعضى از سربازان معاويه بمنزل زنان مسلمان و غيرمسلمان وارد شدند و خلخال ، دست بند، گردنبند،
ادامه نوشته »بى نيازى از مردم
در صدر اسلام مكرر اتفاق افتاده كه افراد بى بضاعت و احيانا ناقص عضو، حضور رسول اكرم و ائمه طاهرين عليهم السلام شرفياب شده و اوضاع و احوال خود را شرح داده اند ولى اولياء گرامى اسلام بجاى كمكهاى بلاعوض آنانرا بكار و فعاليت تشويق نموده اند.
ادامه نوشته »پيامبر(ص ) اينگونه بود
پيراهن پيغمبر(ص ) كهنه شده بود شخصى دوازده درهم بايشان هديه كرد، آنجناب پول را به على عليه السلام دادند تا از بازار پيراهنى بخرد، اميرالمؤ منين عليه السلام جامه اى بهمان مبلغ خريد وقتيكه خدمت پيغمبر (ص ) آورد، فرمودند اين جامه پربهاست پيراهنى پست تر از اين مرا بهتر است ، آيا گمان دارى كه صاحب جامه پس …
ادامه نوشته »يتيمان مسلم
هنگاميكه خبر شهادت مسلم بن عقيل بحضرت اباعبدالله عليه السلام رسيد بخيمه مخصوص خود وارد شد و دختر مسلم را پيش خواند، او دخترى سيزده ساله بود كه هميشه با دختران سيدالشهداء عليه السلام مصاحبت ميكرد و با آنها ميزيست .
ادامه نوشته »بزرگوارى مالك اشتر
مالك اشتر كه از امراء ارتش اسلام و فرمانده سپاه على (ع ) بود روزى از بازار كوفه عبور ميكرد. پيراهن كرباسى در برو عمامه اى از كرباس بر سر داشت .
ادامه نوشته »حسن خلق امام
امام سجاد عليه السلام با جمعى از دوستان گرد هم نشسته بودند. مردى از بستگان آنحضرت آمد در كنار جمعيت ايستاد و با صداى بلند، زبان به ستم و بدگوئى امام گشود و سپس از مجلس خارج شد. زين العابدين عليه السلام حضورا به او حرفى نزد و پس از آنكه رفت ،
ادامه نوشته »بهلول و ابوحنيفه
روزى بهلول از مجلس درس ابوحنيفه گذر مى كرد او را مشغول تدريس ديد و شنيد كه ابوحنيفه مى گفت حضرت صادق عليه السلام مطالبى ميگويد كه من آنها را نمى پسندم
ادامه نوشته »دنياى شگفت انگيز آفريده ها
سيّاحى از جنگلى ميگذشت چشمش بگنجشكى افتاد كه بر روى درختى نشسته و با وضعيكه اضطراب و وحشت از آن آشكار بود صداهاى پى درپى مى داد آشفتگى گنجشك توجّه سياح را بخود جلب نمود و دقت كرده ديد در هر چند ثانيه آن حيوان حركت مينمايد و بر گرد
ادامه نوشته »نامه محبت آميز
على اسكافى ميگويد: من منشى امير بغداد بودم و مدتها در اين سمت انجام وظيفه مى كردم . ناگاه اوضاعم دگرگون شد و روزگارم به تيرگى گرائيد.
ادامه نوشته »جنايت يك پدر
قيس بن عاصم ، در ايام جاهليت از اشراف و رؤ ساء قبائل بود. پس از ظهور اسلام ايمان آورد. روزى در سنين پيرى بمنظور جستجوى راه مغفرت الهى و جبران خطاهاى گذشته خود شرفياب محضر رسول اكرم (ص ) گرديد و گفت :
ادامه نوشته »