3 ظهور سفيانى
ظهور «سفيانى» همانند ظهور «دجّال» نيز در بسيارى از منابع حديث شيعه و اهل تسنّن به عنوان يكى از نشانه هاى ظهور مصلح بزرگ جهانى، و يا به عنوان يكى از حوادث آخر زمان، آمده است.(1)
گرچه از بعضى روايات بر مى آيد كه «سفيانى» شخص معيّنى از آل ابوسفيان و فرزندان او است; ولى از پاره اى ديگر استفاده مى شود كه سفيانى منحصر به يك فرد نبوده بلكه اشاره به صفات و برنامه هاى مشخّصى است كه در طول تاريخ افراد زيادى مظهر آن بوده اند.
1ـ به كتاب بحارالانوار، ج 53، صفحات 182 ـ 190 ـ 192 ـ 206 ـ 208 و 209 و كتابهاى ديگر مراجعه شود.
از جمله در روايتى از امام على بن الحسين(عليه السلام) نقل شده:
«امر السّفيانى حتم من اللّه ولايكون قائم الاّ بسفيانى(1);
ظهور سفيانى از مسائل حتمى و مسلّم است: و در برابر هر قيام كننده اى يك سفيانى وجود دارد!»
از اين حديث بخوبى روشن مى شود كه سفيانى جنبه «توصيفى» دارد نه «شخصى» و اوصاف او همان برنامه ها و ويژگيهاى او است و نيز استفاده مى شود كه در برابر هر مرد انقلابى و مصلح راستين يك (يا چند) سفيانى قد علم خواهد كرد.
در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم:
«انا و آل ابى سفيان اهل بيتين تعادينا فى اللّه: قلنا صدق اللّه وقالوا كذب اللّه: قاتل ابوسفيان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) و قاتل معاوية على بن ابى طالب(عليه السلام) و قاتل يزيد بن معاوية الحسين بن على(عليه السلام) و السّفيانى يقاتل القائم(2); ما و خاندان
ابوسفيان دو خاندانيم كه در مورد برنامه هاى الهى با هم مخالفت داريم: ما گفته هاى پروردگار را تصديق كرده ايم و آنها تكذيب كردند. ابوسفيان با رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) مبارزه كرد; و معاويه با على بن ابيطالب(عليه السلام); و يزيد با حسين بن على(عليه السلام); و سفيانى با امام قائم مبارزه خواهد كرد.»
1ـ بحار، ج 52، ص 182.
2ـ بحارالانوار، ج 52، ص 190.
در بحث گذشته نقش دجّالها را در مقابل انقلابهاى سازنده شناختيم، اكنون بايد با نقشه هاى شيطانى سفيانى آشنا شويم; زيرا براى تحقّق بخشيدن به مفهوم انتظار راستين شناخت همه «طرفداران» و «مخالفان» طرح اصلاح جهانى نهايت لزوم را دارد.
ابوسفيان كه سر سلسله سفيانى ها بود مشخّصات زير را داشت:
1ـ سرمايه دارى بود كه از طريق غارتگرى و غصب حقوق دگران و ربا خوارى و مانند آن به نوايى رسيده بود.
2ـ قدرتمندى بود كه از طرق شيطانى كسب نفوذ و قدرت نموده، نقش رهبرى احزاب جاهلى را در مكّه و اطراف آن برعهده داشت; و همه شخصيّتش در اين دو خلاصه مى شد.
پيش از ظهور اسلام براى خود رياست و حكومتى قابل ملاحظه داشت، امّا پس از ظهور اسلام همه اركان قدرتش متزلزل گرديد، چرا كه اسلام دشمن سرسخت همانها بود كه قدرت شيطانى ابوسفيانها بر آن قرار داشت; و جاى تعجّب نيست كه او دشمن شماره يك اسلام شد.
3ـ او مظهر نظام ظالمانه جامعه طبقاتى مكّه به شمار مى رفت و حمايت بى دريغش از بت و بت پرستى نيز به همين خاطر بود; زيرا بتها بهترين وسيله براى «نفاق افكندن و حكومت كردن» و «تحميق و تخدير توده هاى به زنجير كشده» و در نتيجه تحكيم پايه هاى قدرت ابوسفيانها بودند.
مخالفت سرسختانه او با اسلام ـ چنان كه گفتيم ـ به همين دليل بود
كه اسلام تمام پايه هايى را كه شخصيّت جهنمى او بر آن قرار داشت ويران مى كرد; لذا از هيچگونه تلاش و كوشش براى خفه كردن انقلاب اسلام فرو گذار نكرد. امّا سرانجام در جريان فتح مكّه آخرين سنگر قدرتش فرو ريخت و براى هميشه به كنار رفت و گوشه نشين شد; هر چند دست از تحريكات پنهانى برنداشت.
او تمام اين صفات را ـ از طريق تربيت و توارث ـ به فرزندش معاويه و از او به نوه اش يزيد منتقل ساخت، و آن دو نيز برنامه هاى پدر را ـ منتها در شكل ديگر ـ تعقيب كردند هر چند سرانجام با ناكامى مواجه گشتند.
ابوسفيان يك مرد بتمام معنى ارتجاعى بود كه از جنبش انقلابى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)سخت بيمناك بود; چرا كه اسلام طرحى همه جانبه براى دگرگون ساختن آن جامعه عقب افتاده، و به تمام معنى فاسد داشت; طرحى كه با اجراى آن محلّى براى زالوهائى همچون ابوسفيان و دار و دسته اش باقى نمى ماند.
و از اين جا مى توانيم درك كنيم چرا فرزندان و اعقاب او كوشش داشتند رشته هاى اسلام را پاره كنند و مردم را به آئينهاى جاهلى باز گردانند، هر چند در زير چرخهاى آن سرانجام خرد شدند; ولى به هر حال، ضربه هاى سنگينى بر پيشرفت اسلام و مسلمين وارد ساختند.
از اصل سخن دور نشويم، در احاديث گذشته خوانديم كه پيدا شدن ابوسفيان با اين مشخّصات بر سر راه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از ويژگيهاى انقلاب اسلامى نبود، در برابر هر قائم و مصلحى، ابوسفيانى با مشخّصاتِ
سرمايه دار غارتگر، قدرتمند و ظالم، ارتجاعى و مروّج خرافات، وجود داشته، و دارد كه مى كوشد، تلاشهاى انقلابى قائم و مصلح را خنثى كند; در راه او سنگ بيندازد و حدّاقل تاريخ انقلابش را به عقب بكشاند.
در برابر قيام مصلح بزرگ جهانى «مهدى» نيز «سفيانى» يا سفيانيها قرار خواهند داشت كه با قدرت جهنّمى شان سعى دارند در مسير انقلاب راستين مهدى وقفه ايجاد كنند; زمان را به عقب برگردانند يا لااقل متوقّف سازند; از بيدارى و برچيده شدن نظامهاى ظالمانه طبقاتى به نفع استثمار كنندگان جلوگيرى كنند.
تفاوتى كه «سفيانى» با «دجّال» دارد شايد بيشتر در اين است كه دجّال از طريق حيله و تزوير و فريب، برنامه هاى شيطانى خود را پياده مى كند، امّا سفيانى از طريق استفاده از قدرت تخريبى وسيع خود اين كار را انجام مى دهد; همانگونه كه در اخبار آمده است كه او نقاط آبادى از روى زمين را زير پرچم خود قرار خواهد داد.(1) كه نظير آن را در حكومت ابوسفيان و معاويه و يزيد در تاريخ خوانده ايم.
هيچ مانعى ندارد كه سفيانى آخر زمان كه در برابر مصلح بزرگ جهانى «مهدى» قيام مى كند از نواده هاى ابوسفيان باشد و شجره نامه و نسبش به او منتهى گردد، همانطور كه در اخبار آمده است; ولى مهمتر از مسأله نسب اين است كه برنامه هاى او و صفات و مشخّصات و تلاشها
1ـ بحارالانوار، ج 52، ص 26.
و كوششهايش همه مانند ابوسفيان است و روشى همسان او دارد.
اين «سفيانى» مانند همه ابوسفيانها و همه سفيانيهاى ديگر، سرانجام در برابر جنبش انقلاب جهانى مهدى(عليه السلام) به زانو در خواهد آمد و تلاشها و كوششها و نقشه هايش نقش بر آب خواهد شد.
از همه مهمتر آن است كه بايد مردم «دجّالها» و «سفيانيها» را بشناسانند. اين سفيانيها گذشته از نشانه هايى كه قبلا گفتيم نشانه ديگرى نيز دارند كه نمونه اش در تاريخ اسلام بروشنى ديده مى شود، و آن اين كه: صلحا و شايستگان را از صحنه اجتماع كنار مى زنند و افراد ناصالح و مطرود را به جاى آنها قرار مى دهند.
«بيت المال» را ـ چنانكه در حكومت دودمان ابوسفيان آمده ـ ميان حواشى و طرفداران خود تقسيم مى كنند; طرفدار انواع تبعيضها، تحميق ها و پراكندگيها هستند و با اين مشخّصات مى توان آنها را شناخت و شناساند.
«دجّالها» صفوف ضدّ انقلابى مرموز را تشكيل مى دهند، و «سفيانيها» صفوف ضدّ انقلابى آشكارا، و هر دو، در واقع يك موضع دارند در دو چهره مختلف، و تا صفوف آنها در هم شكسته نشود تضمينى براى «پيشرفت» و «بقاى» انقلاب نيست.