فصل 3. خطبه على عليه السلام در توحيد
مولايمان اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: ستايش خداى راست كه يگانه و يكتا و بى نياز و تنهاست ، از چيزى بود نشده و آنچه را كه هست از چيزى نيافريده . او را قدرتى است كه با آن از همه چيز جدا و همه چيز از او جداست (215)، او را صفتى كه بدان توان رسيد و حدى كه برايش مثل توان آورد نباشد، آرايش واژه ها در وصف او نارسا و انواع وصفها در اين وادى سرگشته ، و راههاى ژرف انديشه در ملكوت او حيران ، و تفسيرهاى جامع از نفوذ در شناسايى او وامانده و پرده هايى از غيب در برابر غيب پنهانش حايل است ، و خردهاى بلند و نازك بين در فروترين آن پرده ها گم و سرگردان است .
بزرگ و پربركت است آن كه همتهاى بلند به او دست نمى آرد، و هوشهاى تيز و ژرف بدان پى نمى برد. برتر و والاست آن كه زمان قابل شمار و عمر دراز و صفت محدود ندارد. منزه است آن كه او را آغازى كه از آن شروع شده و انجامى كه بدان پايان يابد و آخرى كه به نابودى گرايد، نيست . او منزه است ، او چنان است كه خود ستوده و ستايندگان به وصف او دست نيازند. همه چيز را به هنگام آفرينش محدود ساخت تا از همانندى خودش (كه محدود نيست ) جدا باشند و او نيز از همانندى آنها جدا باشد. درون اشيا نرفته تا گفته شود در آنها جاى دارد، و از آنها دور نگشته تا توان گفت از آنها جدا و بيگانه است ، و از آنها بركنار نگشته تا توان گفت در كجاست ؟ ولى خداى سبحان علمش به همه چيز احاطه دارد و صنعش آنها را محكم ساخته و حفظ و يادش آنها را شماره كرده است .
آنچه در دل هوا ناپيدا و در سياهيهاى شب تار پوشيده و پنهان است و آنچه در آسمانهاى بالا و زمينهاى پايين است از ديد او پنهان نيست . براى هر يك از اينها نگهبان و گماشته اى است ، و هر يك از آنها بر ديگرى محيط است ، و آن كه بر همه آن محيطها احاطه دارد خداى يگانه و يكتا و بى نيازى است كه گردش زمانها در او دگرگونى ايجاد نكند، و ساختن هيچ چيز او را خسته نسازد، بلكه به آنچه كه بخواهد پديد شود همين كه گويد: باش ، موجود مى شود.
آنچه را آفريده بدون نمونه قبلى و بى رنج و مشقت اختراع نموده است . هر كه چيزى سازد از ماده اى سازد ولى خدا همه چيز را بدون ماده ساخته است . هر عالمى پس از ندانستن آموخته است ولى خداوند هيچ گاه نادان نبوده و هرگز آموزش نديده است . به همه چيز پيش از وجودش آگاه بوده ، از اين رو با پيدايش آنها علمش فزونى نيافته . علم او به آفريده ها پيش از آفرينش آنها به مانند علمش به آنها پس از آفرينش آنهاست . چيزها را به خاطر آنكه سلطه اش استوار گردد يا از بيم نابودى و كاهش و يا به جهت يارى بر مخالف ستيزنده و همانند افزون طلب و انباز گردنكش نيافريده است ، بلكه همه آفريدگان پرورده و بندگان سر به فرمانند.
منزه است آن كه آفرينش مخلوقات بى مثال و تدبير آفريده ها او را به رنج و تعب نيفكنده ، و بسنده كردن او به اين اندازه از آفريده ها از روى عجز و ناتوانى نبوده است ، آنچه را آفريده دانسته و آنچه را (به صلاح ) دانسته آفريده است . در اثر انديشه در علم حادثى نبوده كه در آفرينش خطا نكرده و در آنچه نيافريده شك و ترديدى به او راه نيافته است ، بلكه آفرينش او قضا و حكمى ناگسستنى و دانشى محكم و فرمانى استوار است .
به ربوبيت يگانه گشته ، و خود را به يگانگى مخصوص داشته ، و بزرگوارى و ستايش را ويژه خود ساخته ، و به توحيد و مجد و سنا يگانه گشته ، و به ستايش يكتا شده و به تمجيد و بزرگوارى بزرگى را از آن خود نموده است . برتر است از گرفتن فرزند، و پاك و منزه است از آميزش با زنان ، و گرانتر و والاتر است از مجاورت شريكان . پس در ميان آنچه آفريده او را ضدى نيست ، و در آنچه مالك آن است همانندى ندارد، و هيچ كس در ملك او شريكش نيست . يگانه و يكتا و بى نياز است ، نابودكننده ابديت و وارث پايان است (زيرا زمان هر چه ابدى و پايدار باشد در جنب ازليت و ابديت او چيزى نيست و او پس از فناى همه پايانها باقى است )، همو كه هميشه و براى هميشه يكتا و بى آغاز بوده ، و هست پيش از آغاز روزگار و پس از گذشت امور؛ آن كه نابود نگردد و هرگز پايان نگيرد. بدين گونه پروردگار خود را مى ستايم ، شايسته پرستشى جز خدا نيست ، خداى بزرگى كه چقدر بزرگ است ، و والايى كه چه والاست ، و عزيزى كه چه اندازه عزيز است ! و از آنچه ستمگران (مشركان ) گويند بسى والاتر است .(216)
مرحوم ثقة الاسلام كلينى رحمة الله پس از نقل اين خطبه فرموده است : ((اين خطبه از خطبه هاى مشهور آن حضرت است و از شهرت فراوان ، عموم مردم آن را دست كم گرفته اند، در صورتى كه همين خطبه براى طالب علم توحيد اگر در آن بينديشد و مضامين آن را بفهمد كافى است ، و اگر همه جن و انس جز پيامبران همزبان شوند تا توحيد را آن گونه كه آن حضرت – پدر و مادرم فدايش – فرموده بيان كنند نتوانند، و اگر بيان و روشنگرى آن حضرت نبود مردم نمى دانستند چگونه راه توحيد را بپويند. آيا نمى نگريد به اين جمله : از چيزى بود نشده و آنچه را كه هست از چيزى نيافريده ؟ كه به عبارت ((از چيزى بود نشده )) معناى حدوث و پديد شدن او را نفى نموده است . و نمى بينيد كه چگونه بر آنچه پديد آورده صفت آفريدگى و اختراع بدون ماده و نمونه را ثابت كرده است . تا گفته كسانى كه گويند: هر چيزى از چيز ديگر آفريده شده را نفى نمايد، و گفتار ثنويه (دوگانه پرستان و معتقدان به دو اصل قديم ) را كه معتقدند خدا چيزى را بى ماده نيافريده و بدون طرح و نقشه تدبير و ايجاد ننموده ابطال سازد، بنابراين با عبارت ((و آنچه را كه هست از چيزى نيافريده )) تمام دلايل و شبهات ثانويه را رد كرده است . زيرا مهمترين چيزى كه ثنويه مى توانند در حدوث عالم بدان تكيه كنند و بگويند، از اين دو حال خارج نيست كه خدا چيزها را يا از چيز آفريده و يا از ناچيز و هيچ . از چيزى آفريدن كه خطاست (زيرا همين سؤ ال درباره آن چيز قبلى مى شود)، و از هيچ آفريدن هم تناقض و محال است ، زيرا كلمه ((من )) چيزى را ثابت مى كند و كلمه ((لا شى ء)) آن را نفى مى كند (پس ((من لا شى ء)) معنا ندارد)، ولى اميرمؤ منان عليه السلام اين كلمه را به رساترين و درست ترين تعبير ادا نموده و فرموده است : ((آنچه را كه هست از چيزى نيافريده )) (و بسيار فرق است بين از هيچ آفريده و از چيزى نيافريده )، ((من )) را كه دلالت بر اثبات چيز و مايه اى دارد برداشته و ((چيز)) را هم نفى كرده ، زيرا همه چيز آفريده و پديده است ولى آفريننده آن را از مايه و ماده نيافريده است چنانكه ثنويه گويند كه جهان از ماده اى قديم آفريده شده و تدبير چيزى بدون داشتن الگو ممكن نيست .
سپس اين جمله آن حضرت را ملاحظه كن كه مى فرمايد: او را صفتى كه بدان توان رسيد و حدى كه برايش مثل توان آورد نباشد، آرايش واژه ها در وصف او نارساست ، كه با اين جمله گفته مشبهه را باطل كرده است كه گويند: خدا مانند شمش و بلور است ، و ساير گفته هايى كه درازى قامت و استواء و استقرار برايش ثابت كنند، و نيز اين گونه آنان را كه : ((تا دلها كيفيتى از او درك نكنند و به اثبات هيئتى دست نيابند چيزى را تعقل نكرده اند و در نتيجه صانعى ثابت نگرديده است ))؛ و اميرمؤ منان عليه السلام تشريح فرمود كه : او يگانه است بدون كيفيت و دلها به او معرفت دارد بدون آنكه تصويرى از او بدارند و بر او احاطه يابند.
و باز بنگر گفتار آن حضرت را كه : همتهاى بلند به او دست نمى آرد و هوشهاى تيز و ژرف بدان پى نمى برد، برتر و والاست خدايى كه زمان قابل شمار و عمر دراز و صفت محدود ندارد. سپس گفتار آن حضرت كه : درون اشيا نرفته تا گفته شود در آنها جاى دارد، و از آنها دور نگشته تا توان گفت از آنها جدا و بيگانه است ؛ كه با اين دو كلمه صفت اعراض و اجسام را از خدا نفى كرده ، زيرا از جمله صفات اجسام دورى و جدايى از يكديگر است و از صفات اعراض ، بودن در اجسام است بدون تماس با آنها. و دورى و جدايى اجسام از يكديگر به وسيله بعد مسافت است . بعد از اين فرمود: ولى علمش به چيزها احاطه دارد، و صنعتش آنها را محكم ساخته ، يعنى بودن او در چيزها به معناى احاطه علم و تدبير اوست بدون تماس جسمى )). پايان سخن شيخ كلينى رحمة الله . (217)