فصل 5. خطبه اى ديگر
و آن حضرت فرمود: خدا را به يگانگى نشناخته آن كه براى خدا كيفيت و چگونگىقائل شود، و به حقيقت او نرسيده آن كه براى اومثل و مانند قرار دهد، و او را قصد نكرده آن كه او را تشبيه كند، و او را نطلبيده آن كه بهاو اشاره كرده و او را به وهم در آورد. آنچه به ذات خود شناخته شود مصنوع و آفريدهاست ، و آنچه در غير خود قيام و وجود دارد معلول است . اوفاعل و كننده است نه با به كارگيرى ابزار، تقديركننده است نه با جولان انديشه ،بى نياز است نه با استفاده از ديگرى . زمانها با او همراه نيستند و آلات و ادوات ياور اونه .
بودن او بر زمانها و هستى اش بر نيستى و ازليتش بر آغاز پيشى دارد. از اينكهقواى ادراكى را به وجود آورده دانسته مى شود كه خود قواى ادراكى ندارد، و از اينكهميان امور تضاد و ناسازگارى ايجاد كرده دانسته مى شود كه خود ضدى ندارد، و از اينكهميان چيزها الفت و همسرى انداخته دانسته مى شود كه خود قرينى ندارد. نور را با ظلمت ،روشنى را با تاريكى (سفيدى را با سياهى )، خشكى را باترى و گرمى را با سردىضد يكديگر ساخته . ميان ناسازگارها الفت افكننده ، ميان جداها همسرى نهنده ، ميان دورهانزديكى قرار دهنده و ميان نزديك ها جدايى اندازنده است .مشمول حد و اندازه نمى گردد، و با عدد و شماره محسوب نمى شود، جز اين نيست كه ادوات(حواس پنجگانه ) خود را محدود مى سازند، و آلات به نظاير خود اشاره مى دارند، كلمه((منذ ازكى )) مانع قديم بودن ادوات ، كلمه ((قد = تحقيقا)) مانع ازليت آنها، و كلمه((لولا = اگرنه )) مانع كامل بودن آنهاست (219)، به سبب همين آلات است كه آفرينندهشان براى خردها تجلى و خودنمايى نموده ، و هم به سبب همان آلات است كه ديدن اوناممكن گرديده است .
سكون و حركت بر او جارى نمى شود، و چگونه جارى شود بر او چيزى كه خود اجرايش نموده و در او پديد آيد چيزى كه خود پديدش ساخته و حادث شود در او چيزى كه خود احداثش نموده است ؟! كه اگر چنين بود تغيير (و كم و زياد) مى يافت ، و حقيقتش داراى اجزاء مى شد، و براى معنا و حقيقتش ازلى بودن ناممكن مى نمود، و برايش پشت سر مى بود چرا كه جلو مى داشت ، و در پى كمال خود بود چرا كه با نقصان همراه بود، و اين هنگام نشانه هاى مصنوع و آفريده در او هويدا مى گشت ، و خود دليل بر وجود صانعى مى گشت پس از آنكه همه چيز مى بايست دليل بر وجود او باشند، و حال آنكه به دليل داشتن قدرت امتناع (از مشابهت با آلات و ساير ممكنات ) بيرون از آن است كه در او تاثير كند آنچه در غير او اثر مى گذارد.
خدايى كه از حالى به حالى نگردد، و زوال و نيستى نپذيرد، و غيبت و نهان شدن بر او روا نيست ، نزاده است تا خود نيز زاده ديگرى باشد، و زاييده نشده است تا محدود گردد، برتر است از داشتن فرزند، و منزه است از آميزش با زنان . اوهام و انديشه ها به او دست نيابند تا او را اندازه كنند، هوشهاى تيز به وهمش در نيارند تا تصورش نمايند، حواس او را ادراك نمى كنند تا احساسش كنند، و دستها او را لمس نكنند تا به او دست يابند. به هيچ حالى دگرگون نمى شود و به احوال مختلف در نمى آيد، و گذشت شبانه روز كهنه اش نسازد، و روشنى و تاريكى تغييرش ندهند، و به اجزاء و اندام و اعضا و اعراض و غيرداشتن و بعض داشتن توصيف نمى گردد، حد و نهايت و بريدگى و غايت در مورد او جاى سخن ندارد، و اشياء او را در خود جاى ندهند تا او را بردارند يا بيفكنند، يا چيزى او را حمل نمى كند تا كج و راستش كند.
نه در اشياء درون است و نه از آنها بيرون ، خبر مى دهد نه با زبان بزرگ و كوچك ، مى شنود نه با سوراخها (ى گوش ) و آلات شنوايى ، مى گويد نه با لفظ، از بر مى دارد نه با قوه حافظه ، اراده مى كند نه با انديشه ، دوست مى دارد و خشنود مى شود نه از روى رقت و دلسوزى ، و دشمن مى دارد و خشم مى گيرد نه از روى رنج و آزردگى . به آنچه بخواهد شود همين كه گويد: ((باش )) مى شود، نه با صداى كوبنده و آواز قابل شنيدن ، و كلام او تنها فعلى است كه ايجاد و ممثل نموده است ، و اين كلام پيش از ايجادش نبوده ، كه اگر قديم بود خداى دومى بود.
گفته نمى شود: ((بود شد بعد از آنكه نبود)) تا صفات پديد شده بر او روا گردد و ميان او و پديده ها فاصله اى و او را بر آنها برتريى نماند، پس آفريننده و آفريده يكسان شوند و پديد آورنده و پديده برابر گردند.
آفريده ها را بدون نمونه اى كه از ديگرى صادر شده باشد آفريد، و در آفرينش آنها از هيچ يك از آفريدگانش يارى نجست . زمين را ايجاد كرد و بى آنكه سرگرم آن باشد نگاهش داشت ، و بدون جايگاهى استوارش ساخت ، و بدون پايه برپايش داشت ، و بدون ستونش برافراشت ، و از كژى نگاهش داشت ، و از افتادن و شكافتن بازش داشت ، ميخهايش را استوار، سدهايش را نصب ، چشمه هايش را جارى نمود و رودهايش را بشكافت . آنچه را ساخت سست نشد و آنچه را نيرو داد ناتوان نگرديد، اوست كه با قدرت و عظمت خود بر آن ظاهر و مسلط است ، و با علم و معرفت خويش به باطن و چگونگى آن داناست ، و با بزرگى و ارجمنديش بر همه چيز آن بلندى و برترى دارد.
چيزى از آنها از وى نگريزد تا وى در طلب آن رود، و چيزى از او سرنپيچد تا بتواند بر او غالب آيد، و شتابنده آنها از دست او نمى رود تا بر او پيشى گيرد، و به ثروتمندى نيازمند نيست تا روزيش دهد. تمام اشياء براى او فروتن و در برابر عظمت و بزرگى اش ذليل و خوارند، نمى توانند از سلطنتش به سوى ديگرى بگريزند تا از سود و زيان او سر باز زنند، همتايى ندارد تا با او همسرى كند، و نظيرى ندارد تا با او برابر گردد. اوست نابود كننده اشيا پس از بودنشان تا موجودها مانند غير موجودها گردند.
نابودى دنيا پس از اختراع و آفرينش آن شگفت تر از ايجاد و اختراعش نيست ، و چگونه شگفت تر باشد و حال آنكه اگر تمام جانداران دنيا از پرندگان و چهارپايان ، چه به آغل بازگشته ها و چه چرندگان و تمام اصناف و اجناس آنها و امتهاى كودن و زيرك آنها، همه و همه جمع شوند تا پشه اى بسازند بر آفرينش آن قادر نيست و نمى دانند كه راه ايجاد آن كدام است و خردهاشان در دانستن آن حيران و سرگردان و نيروهاشان عاجز و مانده گردند و زبون و خسته بازگردند در حالى كه خواهند دانست كه مقهورند و به عجز از ايجاد آن مقر و به ناتوانى از نابود ساختن آن معترف خواهند شد.
خداى سبحان پس از فناى دنيا تهى مى ماند و چيزى با او نباشد چنانكه پيش از آفرينش آن چنين بود، همچنين پس از فناى دنيا بدون وقت و مكان و هنگام و زمان خواهد ماند، با نيست شدن دنيا مدتها و وقتها و سالها و ساعتها همه نيست مى گردند، پس چيزى نباشد جز خداى يكتاى غالب كه بازگشت تمام امور به سوى اوست ، بدون آنكه پيش از آغاز آفرينش خود قدرتى داشته باشند و فناى آنها نيز بدون امتناع و ابائى از آنان صورت مى گيرد، و اگر آفريدگان قدرت امتناع داشتند هميشه باقى بودند.
ساختن همه چيز هنگام ساختنش بر او دشوار نبود، و آفريدن آنچه پديد آورد و آفريد او را خسته و وامانده نساخت ، و اشيا را براى استوار كردن سلطنت ، يا از بيم زوال و نقصان ، يا براى يارى جستن بر همتايى كه بر او افزونى دارد، يا احتراز از مخالفى كه هجوم آورد، يا براى افزونى در ملك و حكومت خود، يا غلبه يافتن بر شريك خود، يا تنهايى و وحشتى كه داشته و مى خواسته با آنان انس بگيرد، نيافريده است .
سپس همه را پس از آفرينش فانى مى كند، نه به خاطر ملالتى كه از گرداندن و تدبير آنها به او دست داده ، يا براى آسايشى كه بدو برسد، يا به جهت آنكه پاره اى از آنها بر او گران مى آيند. دراز پاييدن آنها او را دلتنگ نساخته تا او را به شتاب در نابودشان فراخواند، لكن خداى سبحان آنها را به لطف خود تدبير فرمود، و به فرمان خويش نگه داشت ، و به قدرت خود محكم و استوار آفريد، سپس بعد از نابودى بازشان گرداند بى آنكه به آنها نيازى داشته باشد، يا بخواهد از برخى عليه برخى كمك بگيرد، يا بخواهد از حال وحشت و تنهايى به حالت انس ، و از حال نادانى و كورى به دانش و طلب ، و از تهيدستى و نياز به بى نيازى و دارايى ، و از زبونى و پستى به ارجمندى و توانايى برسد.(220)