انشاء الله
حيف نون روزي به بازار رفت تا دراز گوشي بخرد. مردي پيش آمد و پرسيد: کجا مي روي؟ گفت:به بازار تا درازگوشي بخرم. مردگفت: انشاءالله بگوي. گفت: اينجا چه لازم که اين سخن بگويم؟ درازگوش در بازار است و پول در جيبم. چون به بازار رسيد پولش را بدزديدند. چون باز ميگشت، همان مرد به استقبالش آمد و گفت: از کجا ميآيي؟ گفت: از بازار ميآيم انشاءالله، پولم را زدند انشاءالله، خر نخريدم انشاءالله و دست از پا درازتر بازگشتم ان شاءالله!
تذكر روان شناختي: وقتي ان شاالله مي گوييم احتمال نرسيدن به مراد را مي دهيم و به تقدير الهي راضي هستيم به همين دليل اگر به خواسته خود نرسيديم گرفتار شك نمي شويم.[1]
پی نوشت :
1.نرم افزار شوخ طبعيها و حكايات طلبگي، سايت گفتگوي ديني(براي دانلود رجوع كنيد)