قهرمان تقوا و عفت
عشق زليخا به يوسف به جايى كشيد كه همه ملاحظات را كنار گذاشت و از همه عنوان ها چشم پوشيد و تصميم گرفت عشق سوزان را به اين حيوان ماه سيما و غلام كنعانى ابراز كند و به هر ترتيبى شده از وى كام دل بگيرد.
ملاحظه اين كه با داشتن مقامى چون بانويى كاخ نخست وزير و همسرى شخص دوم مملكت مصر اظهار چنين مطلبى به يك غلام زر خريد مناسب شاءنش نيست و او را تا سرحد سقوط تنزل مى دهد و از سوى ديگر يوسف معصوم و پاك دامنى كه تاكنون در طول چند سال توقف در كاخ ، هيچ گاه از دايره عفت و تقوا پا بيرون نگذارده و حتى يك نگاه خائنانه هم به او نكرده است ، اگر از قبول اين درخواست سر باز زند و زير بار اين تقاضا نرود، در اين صورت چه اتفاقى خواهد افتاد و با رسوايى هاى كه احيانا به دنبال آن به بار خواهد آمد، چه كند؟ اين افكار يا به مغزش خطور نمى كرد و يا قدرت مقاومت در برابر خواسته دل او را نداشت .
همه فكرش اين بود كه با هر وسيله اى كام دل ، از آن جوان ماه سيماى كنعانى گرفته و او را – كه مى دانست با تقوا و عفيف است – به اين كار تسليم نمايد.
زليخا تصميم خود را گرفت و يك روز يوسف ديد وضع خانه و رفتار زليخا تغيير كرده و او بهترين لباس هاى را پوشيده و بهترين آراش را كرده و طرز رفتارش به كلى تغيير يافته است . و از آنجا كه وى قبلا نيز اطوار و حركت هايى نظير اين از وى ديده بود، فهميد زليخا و در صدد فريب و كام جويى از وى است . يوسف ناگهان متوجه شد كه درهاى تو در توى كاخ نيز به دستور وى بسته شده است . و به سوى اتاق مخصوص خواب زليخا راهنمايى شد و چون بدانجا درآمد، زليخا را ديد از خود بى خود شده و با بى صبرى مصمم به كام جويى از يوسف است و همه اينها مقدماتى براى انجام اين كار بوده ، از اين رو، وقتى يوسف را ديد، در اتاق را بست و با لحنى آمرانه و آميخته با تضرع و بدون پروا گفت : هر چه زودتر پيش من آى و مرا كام روا ساز! (42)
يوسف كه جز به معشوق حقيقى و پروردگار مهربان دل نبسته و تمام نعمت هاى خود را از او مى داند و نيز به اين حقيقت واقف است كه هر گونه انحراف و گناهى از انسان سر مى زند، ستمى بر نفس و محروميتى است از رستگارى و هدايت حق تعالى ، در اين جا بدون تامل گفت : پناه بر خدايى كه او پروردگار من است (چگونه نافرمانيش كنم ) كه به من جاى نيكو داده است . به راستى ستم كاراين رستگار نمى شوند. (43)
يوسف (عليه السلام ) ضمن اين سه جمله كوتاه ، چند حقيقت را بيان فرموده و با اين عمل نيز درسى به مردمان پاك دل و پاك سرشتى داد كه درصدد ترك گناه و مهار نفس سركش خود در برابر نافرمانيى ها و آلودگى ها هستند؛ يعنى وقتى خود را در برابر چنين منظره تحريك آميز و صحنه شهوت انگيزى ديد، صحنه اى كه پهلوانان تهمتن را به زانو در مى آورد، و قهرمانان ميدان را مقهور خويش مى سازد، به محكم ترين دژهاى و مطمئن ترين پناه گاهها يعنى پناه خدا پناهنده شد و خود را به او سپرد و با همين جمله معاذ بالله كه با زيبايى خاصى توام است نفس خويش را مهار كرد و اين درس آموزنده را به جويندگان راه حق كه در طريق مجاهده نفس اند داد كه در چنين مواقع خطرناك و اتفاقات سخت ، تنها سنگرى كه مى تواند انسان را حفظ كند. پناه بردن به خدا و اعتماد بدوست . در مواجهه با چنين پرى رويان نغز كه پيلان را مى لغزاند، يگانه حافظ و نگهبان ، خداى بزرگ است .
يوسف صديق ، آن فرشته پاكى و فضيلت ، با اين جمله صريح و منطق نيرومند، پاسخ بانوى مصر را داد و تمام نقشه هاى فريب كارانه او را نقش بر آب كرد و برنامه زندگى خود را كه بر پايه ايمان و عشق به خدا پى ريزى شده بود. به وى تذكر داد.
زليخايى كه با آن ثروت ، مقام ، زيبايى ، شكوه ، و جلال به خاطر عشق يوسف و كام جويى از وى از شخصيت و مقام خويش چشم پوشيده و براى رسيدن به هدف نامشروع خويش آماده براى تحمل هر گونه پيش آمد و رسوايى گرديد…. و به همين منظور شايد روزها و شب ها فكر كرده تا آن روز را انتخاب كرد و درها را بسته و با بهترين آرايش و زيباترين جامه ها تمام فنون و رسوم دل ربايى را در خلوت به كار برد؛ اما در برابر اين همه رنج و مشقت كم ترين موفقيتى نصيبش شد و اين جوان ماه روى كنعانى در مقابل خواسته او رام نگرديد و با صراحت و قاطعيت دست رد به سينه او زد و او را ناكام گذاشت .
طبيعى است كه آن زن در مقابل چنين محروميت و شكست سختى كه در عشق خورد و در برابر چنين بى مهرى عجيبى كه از معشوق زيباى خود ديد، فكرى جز انتقام به مغزش خطور نمى كند و با توجه به ناتوانى و محدوديت كه اينان از نظر فكرى و جسمى دارند، در چنين موقعيتى از چنين زنى جز حمله و ضربه زدن به معشوق انتظار نيست و آماده مى شود تا براى جبران شكست خود از هر گونه اقدامى اگر چه حاد و خطرناك باشد، دريغ نورزد و از تهمت و افترا و دروغ بستن نيز باكى ندارد.
و درك اين واقعيت ، شايد به فهم معناى آيات قرآنى هم كه خداوند در اين باره فرموده كمكى بنمايد و از ميان وجوه بسيارى كه مفسران در تفسير اين آيات گفته اند، آن را كه به صحت و صواب نزديك تر و بهتر است بتوانيم انتخاب كنيم .
خداى كريم دنباله ماجرا را اين گونه بيان فرموده است : و براستى آن زن آهنگ وى كرد و يوسف نيز اگر برهان پروردگارش را نديده بود، آهنگ وى مى كرد. چنين كرديم تا بدى و گناه را از وى بگردانيم چرا كه او از بندگان خالص و برگزيده ما بود و آن دو به سوى در؛ بر يكديگر سبقت گرفتند آن زن پيرآهن يوسف را از پشت بدريد و در آستانه در آقاى زن را يافتند. زن پيش دستى كرده گفت : سزاى كسى كه به خانواده و ناموس تو قصد خيانت داشته چيست ؟ جز اين كه زندانى يا دچار عذابى دردناك شود (44)
شايد در اين مورد بهترين معنا اين است كه وقتى يوسف درخواست او را رد كرد و به شخصيت زليخا و زيبايى و عشق و علاقه و عجز و لابه وى توجه نكرد و صريحا گفت :
و معاذ الله انه ربى احسن مثؤ اى انه لايفلح الظالمون (45)
زليخا از اين عمل سخت بر آشفت و چون آتشى مشتعل گرديد و تصميم به انتقام از يوسف آن هم انتقامى سخت گرفت و قصد حمله بدو را كرد، يوسف نيز كه وى را به آن حال ديد از خود دفاع نموده و خواست او را بزند، اما برهان ، روشن پروردگار – كه به صورت وحى و الهام بود – او را از اين كار بازداشت . زيرا متوجه شد كه اگر اقدام به زدن زليخا كند، در اين ميان ممكن است يكى از آن دو كشته شوند و اتفاقى بيفتد كه ديگر جبران آن به هيچ وجه ميسر نباشد و بحث هاى گوناگونى به وجود آيد و تهمت هاى زيادى بر وى زنند و زليخا نيز براى انتقام از يوسف موضوع را به گونه ديگرى در خارج منعكس كرده و بگويد كه يوسف قصد خيانت و تجاوز داشت و چون با ممانعت من رو به رو شد، مرا كتك زد و…
از اين رو يوسف تصميم خود را تغيير داد و فرار كرد. خداى سبحان نيز
مى فرمايد: يوسف خواست تا از خود دفاع كند و همان گونه كه زليخا به وى حمله كرد، او نيز اگر برهان پروردگار خود را نديده بود، آهنگ حمله زليخا را كرده بود، ولى ما براى اين كه يوسف از بندگان مخلص ما بود بدى و فحشا را كه همان قتل يا اتهام بود از وى دور نموده و موضوع را بدو وحى كرديم تا بدى و فحشا را از وى بگردانيم و او را از بندگان با اخلاص ما بود (46)