فصل 12. سخنى ديگر
و از سخنان شريف آن حضرت است :
سپاس خدايى را كه منع بخشش دارايش نسازد، و عطا و دهش تهيدستش نكند، كه هر بخشنده اى جز او با بخشش كاهش مى يابد، خدايى كه با نعمتهايى سودمند و بخششهاى فراوان توانگر است ، و با جود و بخشش خود روزى آفريدگان را تعهد نموده است ، پس راه را براى راغبانش روشن نموده ، و از اين رو در آنچه از او خواسته شده نسبت به آنچه از او نخواسته اند بخشنده تر نيست .
(235) زمان و روزگار بر او نگذرد تا حالات گوناگون به خود گيرد. و اگر همه آنچه را كه نفس معادن كوهها و خنده صدف درياها بيرون مى ريزد از پاره هاى نقره و شمش هاى طلا و رشته هاى مرجان ، به برخى بندگانش ببخشد هرگز در وجودش اثر نكند و وسعت داراييش را پايان ندهد، و آنقدر ذخائر فضل و بخشش را داراست كه نياز درخواست كنندگان به آن پايان ندهد و از كثرت بر هيچ خاطرى خطور نكند، زيرا كه او بخشنده اى است كه بخششها از او نكاهد، و اصرار اصراركنندگان او را وادار به بخشش نسازد، و فرمانش جز اين نيست كه هرگاه چيزى را بخواهد همين كه گويد: باش ، بى درنگ موجود مى شود.
خدايى كه فرشتگان با همه قربى كه به كرسى كرامت او و شور و عشقى كه به خود او و بزرگداشتى كه از جلال عزت او و نزديكيى كه به غيب ملكوتش دارد، عاجزند از اينكه از كار او سر درآورند مگر آنچه را كه خودش به آنان آموخته است ، در حالى كه آنان نسبت به ملكوت قدس از معرفت شايانى كه خداوند در ذاتشان نهاده برخوردارند كه مى گويند: ((خداوندا، تو منزهى ، ما نمى دانيم مگر آنچه را كه خودت به ما آموخته اى )).(236)
حال ، اى پرسشگر، چه گمان دارى به خدايى كه چنين است ؟! منزه است و مورد ستايش ، خدايى كه پديد نشده تا دگرگونى و جابه جايى در او راه يابد، و با تكرار احوال گوناگون بر او تغيير و تحول نيابد، و شبها و روزهاى متوالى و دراز بر او نگذرد. خدايى كه آفريدگان را آفريد بى آنكه از نمونه اى تقليد كند و يا بر اندازه اى كه از معبود پيشين به جاى مانده بود اندازه كند. صفات بر او احاطه ندارد تا وى با ادراك آنها از حد و حدود او، متناهى گردد. و پيوسته – با توجه به اينكه مانندى ندارد – بسى برتر از وصف آفريدگان قرار داشته است ، و ديدگان از ديدن او خسته و وامانده است تا مبادا به ديدن ظاهرى موصوف گردد و با ذاتى كه جز خودش به آن دانا نيست نزد آفريدگانش شناخته شود. از اين رو كه بر بالاترين اشياء برترى دارد از دسترس وهم ديگران ناپديد است ، و از اينكه انديشه هاى گنگ انديشمندان بر كنه عظمت او احاطه يابد فراتر است . مانندى ندارد تا آنچه مى آفريند شبيه او باشد، و هميشه نزد اهل معرفت از اشباه و اضداد منزه بوده است .
دورغ گفتند آنان كه خدا را عديل چيزى دانستند، چرا كه او را به بتهاى خود تشبيه كردند، و با اوهام خويش او را به زيور آفريدگان مزين ساختند، و با اندازه گيريى كه نتيجه خواطر انديشه هاشان بود او را پاره پاره كردند، و با قريحه هاى عقل خود او را با آفريدگان كه داراى قواى مختلفى هستند اندازه زدند، و حال آنكه كسى كه حد و اندازه اش به حساب نيايد چگونه در انديشه اوهام اندازه گيرى شود؟ آرى ، خطورات خردها در ادراك كنه و حقيقت او گم اند، چرا كه او برتر از اين است كه خردهاى بشر بتوانند با انديشه او را محدود سازند و يا فرشتگان با همه قربى كه به ملكوت عز او دارند به وجهى بر او احاطه يابند. خداوند برتر از آن است كه همسرى داشته تا به او تشبيه گردد، زيرا او موجود لطيفى است كه هرگاه اوهام بخواهند در ژرفاى غيب ملكش به او دست يابند، و فكرهاى مبراى از خطورات وسوسه گر بخواهند به ذاتش پى ببرند، و دلها سراسيمه به او متوجه شوند تا كيفيت صفات او را دريابند، و راههاى باريك خردها كه از لطافت قابل وصف نيستند بخواهند به علم الهيت او دست يابند، همه و همه خسته و سرشكسته بازگردند در حالى كه فضاى تاريك غيب را مى پيمايند كه به سوى خداى سبحان راهى بيابند.
آرى ، سرشكسته نوميدانه بازگردند با اين اعتراف كه با زور و تكلف نمى توان به كنه شناخت او رسيد، و يك خاطره از تقدير جلال عزت او بر انديشه انديشمندان خطور نمى كند، زيرا كه او از دسترس قواى محدودها به دور است به دليل اينكه خلاف آفريدگان خود است ، پس او را در ميان آفريدگان شبيهى نيست و جز اين نيست كه شى ء را به عديل و نظير آن تشبيه مى نمايند، پس چيزى كه برابر و نظيرى ندارد چگونه به غير همانند خود تشبيه گردد؟ آغازى است كه چيزى پيش از او نبوده ، و آخرى است كه چيزى پس از او نخواهد بود. ديده ها به خاطر مجد جبروتش او را در نيابند چرا كه آنها را با حجابهايى غليظ و ضخيم كه راهى به درون آنها نيست و ضخامت ويژه آنها به سوى صاحب عرش شكاف بردار نمى باشد محجوب داشته است .
او خدايى است كه كارها از خواست و اراده او سرچشمه مى گيرد، و عزت گردنكشان در برابر جلال عظمت او صغير، و گردنها در برابر او افتاده و چهره ها از بيم او خاكسار است ، و در شگفتيهاى آفرينش خدايى كه همه چيز را آفريده آثار حكمتش نمايان است ، به گونه اى كه هر چه آفريده حجت و دليل او و منتسب به او گرديده ، حال اگر آفريده اى بى زبان باشد حجت او در تدبيرى كه در او به كار برده ، در خود آن ناطق است . آنچه را آفريده درست اندازه گيرى نموده ، و هر چيزى را با لطف تدبير خويش در سر جاى خودش نهاده و به سوى حجت خودش متوجه ساخته است ، پس چيزى به حدود منزلت او دست نيافته ، و از رسيدن به مشيت او كوتاه نيامده ، و آن گاه كه او را به سوى خواست خويش رهسپار ساخته سركشى ننموده است ، و همه اين كارها را بدون رنج و زحمتى كه به او برسد و يا با مخالفى در برابر امرش دست به گريبان باشد به انجام رسانده است ، پس آفرينش او تمام گشت و سر به طاعت او آورد، و با آن وقتى كه به سوى آن بيرونش ساخته روبرو شد بى آنكه لحظه اى كوتاهى و كندى كند و اندكى درنگ نمايد. كژيهاى اشيا را راست كرد، نشانه هاى حدود و مرزهاى آنها را معين نمود، با قدرتش ميان ضدهاى آنها ملائمت دارد، اسباب قرائن آنها را پيوند داد و ميان رنگهاشان مخالفت انداخت و آنها را به صورت اجناس مختلفى در اندازه ها و غرائز و شكلها در آورده ، آفريده هاى آشكارى كه آفرينش و خلقت آنها را آن گونه كه مى خواست به هنگام ايجاد محكم ساخت ، علمش به اصناف آن آفريده ها انتظام داد و تدبيرش با حسن تقدير آنها موافق آمد.
اى پرسشگر، بدان : كسى كه پروردگار بزرگ ما را چون آفريدگان به داشتن اعضاى جدا و كاسه هاى به هم آمده مفاصل كه به تدبير حكيمانه او در پوششى (از گوشت ) قرار دارند تشبيه كند غيب ضميرش بر شناخت او پيوند نخورده و قلبش به مشاهده يقين به آنكه او را همتايى نيست نايل نيامده ، و گويا بيزارى پيروان را از پيشروان نشنيده است كه گويند:
تالله ان كنا لفى ضلال مبين ، اذ نسويكم برب العالمين . (237)
((به خدا سوگند كه ما البته در گمراهى آشكار بوديم ، چرا كه شما را با پروردگار جهانيان برابر مى دانستيم )).
پس هر كه پروردگار ما را با چيزى مساوى داند او را عديل ديگرى دانسته و هر كه چنين باشد به آنچه آيات محكم خدا به آن نازل و شواهد حجتهاى روشن او بدان ناطق است كافر شده ، زيرا خداوند كسى است كه در خردها محدود نشده تا در معرض وزش انديشه آنها به كيفيت در آيد، و در حوصله تفكر انديشه هاى نفوس محدود و دگرگون گردد. اصناف چيزها را ايجاد نمود بدون آنكه نياز به انديشه و قريحه غريزه باطنى داشته و يا از گذشت حوادث روزگار تجربه اى به دست آورده و يا شريكى او را بر آفرينش امور شگفت انگيز يارى داده باشد.
خدايى كه چون برابركنندگان او را با آفريده اى كه داراى اجزاء بوده و صفاتش محدود است و داراى اقطار و نواحى مختلف است تشبيه نمودند – و حال آن كه خداى بزرگ موجود بنفسه است نه به آيات (و مخلوقاتش ) – هرگز نتوانسته اند آنگونه كه بايد او را بشناسد و معرفى كنند، از اين رو خداوند براى پاكى خود از مشاركت شركاء و براى بيان برتر بودن خود از قياس بندگان كافرى كه او را با حدود اندازه گرفته اند فرمود:
و ما قدروا الله حق قدره و الارض جميعا قبضته يوم القيامة و السماوات مطويات بيمينه ، سبحانه و تعالى عما يشركون . (238)
((و خدا را آن گونه كه بايد نشناختند، و همه زمين در روز قيامت در كف قدرت اوست و آسمانها به دست او برچيده مى شود، او منزه و برتر است از آنچه شرك مى ورزند)).
پس آنگونه وصفى را كه قرآن تو را بدان رهنما بود پيروى كن تا ميان تو و شناخت خودش پيوند برقرار سازد، و به دنبال آن باش و از نور هدايت آن بهره گير، كه آن نعمت و حكومتى است كه به تو داده شده است ، پس آنچه به تو داده شده بگير و از شاكران باش .
و آنچه كه شيطان تو را بدان رهنماست از چيزهايى كه در قرآن بر تو واجب نشده و در سنت رسول خدا و ائمه هدى (عليهم السلام ) اثرى از آن نيست ، علمش را به خداى بزرگ واگذار، كه اين نهايت حق خداوند بر توست .
و بدان كه راسخان در علم آنانند كه خداوند ايشان را از رنج وارد شدن در درهايى كه در برابر غيب بسته شده است بى نياز ساخته است (239)، و به اقرار به جمله آنچه از تفسيرش عاجزند از غيب محجوب ، ملتزم گشته و گويند: ((ما به همه آن ايمان آورده و همه از جانب پروردگار ماست )). پس خداوند اين اعتراف آنها به عجز از دسترسى به آنچه علم آنها به آن احاطه ندارد را ستوده ، و دست برداشتن آنها از تعمق در آنچه كه بحث از آن را به آنان تكليف نفرموده رسوخ (و ثبات ) ناميده است ، تو نيز به اين اندازه بسنده كن و عظمت خدا را به ميزان عقل خود اندازه مگير، كه از هلاك شدگان خواهى بود.
اين حديث را در كتاب ((توحيد)) (ص 49) روايت كرده و قسمتى از آن در ((نهج البلاغة )) (خطبه 89) با اندكى اختلاف در لفظ مذكور است .
توضيحى از ابن ميثم
شارح ((نهج البلاغة )) ابن ميثم بحرانى رحمة الله گويد:
((بدان ، در اينكه امام عليه السلام طالب معرفت را به كتاب و سنت و بيان امامان عليهم السلام حواله داده ، دلالت است بر اينكه مقصود آن حضرت اين نيست كه تنها بر ظاهر شريعت بسنده كند بلكه بايد از انوار قرآن و سنت و آثار ائمه هدى عليهم السلام پيروى كند، زيرا در قرآن كريم و سنت و سخن امامان عليهم السلام اشارات و تنبيهات بى شمارى بر منازل سلوك و وجوب حركت در درجات آن وارد است و اهل هر مقامى را بر مقام خودش آگهى داده و از نااهلش پنهان داشته اند، زيرا آنان طبيبان نفوس اند، و همان گونه كه طبيب برخى از داروها را براى پاره اى از بيماران پادزهر و شفا مى داند و همان دارو را براى ديگرى سم و موجب هلاكت ، همچنين كتاب خدا و شارحان مقاصد آن كه انبيا و اولياءاند پاره اى از اسرار الهى را براى برخى سينه ها شفا دانسته و آن را به ايشان تلقين مى نمايند، و بسا كه عينا همان اسرار براى نااهلان اگر به آنان گفته شود سبب گمراهى و كفر آنان شود. پس مقصود امام عليه السلام بسنده كردن هر عقلى است بدانچه شايسته تر اوست و تاب تحمل آن را دارد. البته بيشتر مردم اصحاب ظاهرند كه لازم است به همان ظاهر بسنده كنند (و به عمق مساءله نينديشند))).(240)
ما به همين اندازه از سخنان آن حضرت در توحيد اكتفا مى نماييم زيرا همين جا مشتمل بر جوامع و كليات توحيد است ، و جز اينها آنچه از آن حضرت به من رسيده از جهت معنا تنها مطالب متفرقه اى است كه هر كدام را در جاى مناسب خود ذكر كرده ايم . ولله الحمد.