فصل 5. زبان حال استعداد موجودات
هر يك از موجودات با زبان استعدادش كمالى را كه مستعد آن است از خداى متعال مى طلبد، كه البته خود اين استعداد براى آن كمال نيز از نعمتهاى خداى سبحان است ، و در دعاهايى كه از امامان عليهم السلام به يادگار مانده به همين مطلب اشاره شده آنجا كه فرموده اند:
يا مبتدءا بالنعم قبل استحقاقها. (323)
((اى كه ابتداءا نعمت مى بخشى پيش از آنكه استحقاق آن يافت شود.))
اين بخشش استعداد از سوى خداى سبحان دعوتى است براى طلب . بنابراين ، طلب به اين اعتبار پاسخ دعوت حق است كه : اجيبوا داعى الله (324) ((دعوت كننده الهى را پاسخ دهيد)). و به اعتبار ديگر درخواست از خداست كه : يساءله من فى السموات و الارض .(325) ((هر كه در آسمانها و زمين است از او درخواست مى كند)).
اين درخواست با زبان فقر و نياز و به صورت خاكسارى و ناچارى است ، و با يكى از اسماء الهى كه مناسب نياز سائل مى باشد صورت مى گيرد. مثلا فقير خدا را با اسم ((مغنى ))، بيمار او را با اسم ((شافى )) و ستمديده او را با اسم ((منتقم )) مى خواند و همين طور ساير اسماء. پس هر ذره اى از ذرات عالم به ناچار خدا را با زبان حال خويش با يكى از اسماء او مى خواند، خداوند نيز در حضرت همان اسمى كه او خوانده دعاى او را اجابت مى نمايد، چنانكه فرموده : امن يجيب المضطر اذا دعاه …(326) (((آيا بتها بهترند) با آن خدايى كه درمانده را به وقتى كه او را مى خواند اجابت مى نمايد))؟
اين اسم (مجيب دعوة المضطرين ) از سويى صورت اجابت دعاى درمانده از جانب خداست ، و از سوى ديگر به اذن خداى سبحان ، رب آن شخص درمانده است (كه در گذشته گفتيم هر يك از اسماء خدا رب نوع مناسب خودش مى باشد). خواسته هاى هر يك از موجودات به حسب درخواستهاشان به طور دائم به آنان داده شده و نيازهاشان هميشه برآورده شده ، و هيچ كس از اين اجابت نااميد و تهيدست نمى ماند جز كسى كه پرده اى از استعداد او بر ديده باطنش افتاده و شروع كند خدا را با زبان قال خواندن در جهت خلاف آنچه با زبان حال مى خواند، كه چنين كسى از جهت دعاى مقالى به نتيجه نمى رسد هر چند كه دعاى حال او اجابت مى گردد كه خداى متعال فرموده : و ما دعاء الكافرين الا فى ضلال . (327) ((و دعاى كافران جز در گمراهى و تباهى نيست )).
ساير افعال خداى بزرگ به همين اجابت دعاى درماندگان باز مى گردد و اين اجابت برمى گردد به افاضه وجود. و اسامى اين افعال تنها به جهت اعتبارات مختلف مى باشد (ولى حقيقة يكى است و به يك حقيقت كه همان افاضه وجود است باز مى گردد).
در كتاب ((توحيد)) از يحيى خزاعى روايت نموده كه : ((با امام صادق عليه السلام به عيادت يكى از دوستان حضرتش رفتيم . ديدم آن مرد بسيار ((آه )) مى گويد، به او گفتم : برادرم ! پروردگارت را ياد كن و از او يارى بخواه . امام صادق عليه السلام فرمود: همانا ((آه )) يكى از اسماء خداى متعال است ، هر كه ((آه )) گويد از خداى متعال يارى خواسته است )).(328)
مؤلف : سر اين حديث همان است كه ما برايت آشكار ساختيم ، و خدا را سپاس .