فصل 3. مراتب ارواح نورى بشرى
يكى از دانشمندان در بيان مراتب ارواح نورى بشرى گفته است :
نخستين روح ، روح حساس است كه آنچه را حواس پنجگانه وارد مى سازند دريافت مى دارد، گويا اين روح اصل و آغاز روح حيوانى است ، زيرا حيوانيت حيوان بدان روح است . اين روح در كودك شيرخوار هم موجود است .
دوم ، روح خيالى است ، كه آنچه را حواس وارد مى كنند ثبت و ضبط مى كند و آنها را به نزد خود مخزون نگه مى دارد تا به وقت نياز آن را به روح عقلى كه بالاتر از آن است تحويل دهد. اين روح در كودك شيرخوار در ابتداى رشدش وجود ندارد، از اين رو كودك براى گرفتن چيزى حرص مى زند ولى آن گاه كه از نظرش پنهان مى شود آن را فراموش مى كند و در طلب آن برنمى آيد، تا آنكه اندكى بزرگ شود، آنگاه چنان مى شود كه اگر از نظرش پنهان شود مى گريد و آن را مى طلبد زيرا صورت آن در خيال وى محفوظ مانده است .
اين روح در برخى حيوانات – نه همه آنها – يافت مى شود، مثلا در پروانه كه بى گدار خود را به آتش مى زند وجود ندارد، زيرا پروانه از فرط عشق به نور آتش به سوى آتش مى رود و چنان مى پندارد كه چراغ دريچه اى است به آن نور، از اين رو خود را در آتش مى افكند و آزرده مى گردد. ولى با اين حال وقتى از آتش مى گذرد و در تاريكى فرو مى گيرد (فراموش مى كند و) بارها و بارها همين كار را تكرار مى كند، و اگر او را روحى بود كه واردات حسى را ثبت و ضبط مى نمود و آزارى را كه ديده بود به خاطرش مى آورد هرگز با آنكه يكبار زيان ديده بود آن را تكرار نمى كرد. اما سگ چنين نيست ، زيرا اگر يكبار با چوب زده شود از آن به بعد، هرگاه چوب را از دور ببيند مى گريزد.
سوم ، روح عقلى است كه بدان سبب معانى خارج از حس و خيال ادراك مى شود. اين روح جوهرى است كه ويژه انسان است و در حيوانات و حتى كودكان وجود ندارد. مدركات اين روح معارف كلى و ضرورى است . و بدان كه در دل انسان چشمى است كه اين خاصيت ، صفت كمال آن است كه گاهى از آن به ((عقل )) و گاه به ((روح )) و گاه به ((نفس انسانى )) تعبير مى شود، و در اينجا به تعابير گوناگون كار نداريم بلكه مقصودمان همان معنايى است كه بدان سبب عاقل از كودك شيرخوار و حيوان و ديوانه متمايز مى شود. عقل هم خودش را ادراك مى كند و هم غير خود را و هم صفات خود را، زيرا خودش را عالم و قادر ادراك مى كند و هم علم خودش و هم علم به علم خودش را، و همين طور تا بى نهايت ، ادراك مى نمايد – و اين خاصيتى است كه ادراك آن به ابزار جسمانى تصور نمى رود – بلكه هيچ يك از حقايق از عقل پوشيده نيست . اما حجاب عقل از اين رو كه گاه خودش از خودش محجوب مى ماند به سبب صفاتى است كه مقارنت با آن دارد نظير پوشيده ماندن چشم از خودش گاهى كه پلكها روى هم نهاده مى شود.
عقل در ظاهر حواسى دارد كه به منزله جاسوسهاى اويند كه اطلاعات فراهم مى آورند، و همه اينها در پست ترين مراتب آن هستند، زيرا شنيدنيها و ديدنيها و بوييدنيها و چشيدنيها و بسودنيها كه مدركات حواس پنجگانه ظاهرى اند عرضهاى اجسام اند (كه از جوهر آنها پست ترند) و تازه خود اجسام پست ترين اقسام موجودات به شمار مى روند. و نيز عقل ، غير از حواس ظاهر، جاسوسهايى در باطن دارد به نام خيال ، وهم ، ذكر، فكر و حفظ.
اگر گويى : ما عاقلان را مى بينيم كه در نظريات خود اشتباه مى كنند (با اينكه گفتيد هيچ حقيقتى از ديد عقل پوشيده نيست ، بنابراين نبايد اشتباه كنند)؛
بدان كه : عاقلان داراى خيالات و اوهام و اعتقاداتى هستند كه احكام آنها را چون احكام عقل مى پندارند، و اين اشتباهات مربوط به اينگونه افكار است ، اما عقل هرگاه از پوشش وهم و خيال عريان شود تصور اشتباه در آن نمى رود بلكه چيزها را آن گونه كه هستند مى بيند؛ ولى تجريد و عريان ساختن عقل از پوششهاى وهم و خيال مشكلى بس بزرگ است و كمال تجرد براى عقل از اين جاذبه ها تنها پس از مرگ حاصل مى شود، آنجاست كه گويندش : ((اينك پرده ات را از (ديده ) تو برگرفتيم ، پس ديده ات امروز تيزبين است )).(645)
چهارم ، روح فكرى است كه معارف عقلى محض را دريافت داشته و آنها را با هم جفت و جور مى كند و از آن ها معارف شريفى را به دست مى آورد. و چون دو نتيجه مثلا به دست آورد بار ديگر ميان آنها پيوندى برقرار مى كند و نتيجه ديگرى را به دست مى آورد، و همين گونه تا بى نهايت .
پنجم ، روح قدسى است كه ويژه پيامبران و برخى اولياى الهى است و لوايح غيبى و احكام اخروى و پاره اى از معارف ملكوت آسمانها و زمين و بلكه معارفى ربانى كه روح عقلى و فكرى از ادراك آن ناقص اند از آن تجلى مى نمايد، معارفى كه اين آيه شريفه بدان اشاره دارد: ((و اين چنين روحى را از امر خود به تو وحى كرديم ، تو نمى دانستى كتاب چيست و ايمان كدام است ، ولى ما آن را نورى كرديم كه هر يك از بندگان خود را بخواهيم بدان راه مى نماييم …)). (646)
اى كسى كه در عالم عقل به سر مى برى و در آنجا مقيم شده اى نبايد بعيد بدانى كه در وراى عقل عالم ديگرى است كه چيزها در آنجا ظهور مى يابد كه در عالم عقل چهره نمى نمايد، چنانكه بعيد نمى دانى كه عقل عالمى است وراى عالم تميز و احساس كه غرايب و شگفتيهايى در آنجا كشف مى شود كه احساس و تميز از ادارك آن قاصرند؛ هرگز كمالات را منحصر در حد كمالات خويش مدان . و اگر خواهى از آنچه كه از خواص برخى انسانها مشاهده مى كنيم مثالى بياوريم به ذوق شعر بنگر كه با آنكه شعر هم نوعى ادراك و احساس است چگونه برخى از مردم از آن برخوردارند و برخى ديگر از آن محروم اند تا آنجا كه براى آنان الحان موزون از ناموزون (منزحف ) (647) متمايز نيست . بنگر چگونه نيروى ذوق در گروهى از عظمت به جايى رسيده است كه موسيقى و آهنگها و انواع اوتار و دستانها را كه برخى اندوه آور، برخى نشاطانگيز، برخى خواب آور، برخى خنده آور، برخى جنون آور، برخى كشنده و برخى موجب غش مى باشند استخراج كرده اند. اين آثار در كسى كه اصل ذوق در او وجود دارد نيرو مى گيرد و اما كسى كه از خاصيت ذوق بى نصيب است در شنيدن صدا با صاحب ذوق مشاركت دارد ولى اين آثار در او ضعيف است از اين رو از صاحب جد (وجد – ظ) و غش در شگفت مى شود، و اگر تمام عقلا از اهل ذوق جمع شوند تا معنى ذوق را تفهيم او كنند نمى توانند.
اين مثالى است در يك امر بى ارزش ولى نزديك به فهم ، بر همين قياس ذوق خاص نبوى را در نظر گير و بكوش تا از اهل ذوق اندكى از اين روح باشى ، كه اوليا را از آن بهره فراوانى است ، و اگر از اهل ذوق نتوانى بود بكوش تا از اهل دانش به آن باشى ، و اگر اين هم نتوانى پس دست كم از اهل ايمان به آن باشى ، ((خداوند آنان را از شما كه ايمان آورده اند و آنان را كه دانش داده شده اند به پايه ها بالا برد)).(648) علم از ايمان بالاتر است و ذوق از علم ، چرا كه ذوق ، يافتن است و علم ، قياس و شناخت است و ايمان ، صرف پذيرفتن است از راه تقليد و خوش گمانى به اهل يافت و شناخت .
چون اين روحهاى پنجگانه را شناختى ، بدان كه : اين روحها همه نورند، زيرا اصناف موجودات به سبب آنها ظهور مى يابند. و روح حسى و خيالى هر چند در جنس خود ميان حيوان و انسان مشترك است ولى روحى كه در انسان است قسمى ديگر است شريفتر و بالاتر، و براى انسان به جهت هدفى بزرگتر و والاتر آفريده شده است ، و اما براى حيوانات تنها از آن رو آفريده شده كه ابزارى باشد براى به دست آوردن غذا آن هم براى آنكه خود حيوانات در تسخير آدمى قرار گيرند، ولى اين روح از آن رو براى آدمى آفريده شده است كه او را دامى باشد تا از عالم زيرين ، مبادى و مقدمات معارف شريف دينى را به چنگ آورد، زيرا انسان به گونه اى است كه چون با حس خود شخص معينى را ادراك كند عقل او از آن ادراك ، معناى عام مطلقى را اقتباس مى نمايد.(649)