فصل 2. علت آنكه پيامبر فرشته را مى بيند و ديگران نه

فصل 2. علت آنكه پيامبر فرشته را مى بيند و ديگران نه
گفته اند: سر اينكه پيامبر بر فرشته وحى آگاهى مى يابد و ديگران نه ، آن است كه : چون روح پيامبر با صيقل عقل به سبب بندگى كامل وى صيقلى مى يابد و پرده طبيعت و زنگار معصيت بكلى از آن زايل مى شود و روح قدسى و نيرومندى است و پرتو آن بر امورى كه پائين و تحت درخشش او قرار دارند بسيار قوى است ، از اين رو جهت فوق آن او را از توجه به جهت زيرش باز نمى دارد و مى تواند هر دو طرف را ضبط كند و هر دو جانب را شامل گردد، و حسن باطن او وى را به كلى به خودش مشغول نمى دارد تا از حس ظاهرش غافل بماند. بدين جهت هرگاه به افق اعلى رو كند و انوار معلومات را از سوى خداوند بدون آموزش بشرى دريافت دارد، تاءثير اين انوار به نيروى او رسيده ، صورت چيزى كه ما مشاهده مى كنيم نخست براى روح بشرى او متمثل مى گردد و سپس از آنجا به ظاهر وجود مى رسد و براى حواس ظاهر به ويژه گوش و چشم ، كه شريف ترين و لطيف ترين حواس ‍ است ، تمثل مى يابد و در نتيجه شخص محسوسى را مى بيند و كلام منظومى را در نهايت خوبى و فصاحت مى شنود يا نوشته اى را مشاهده مى كند چنين شخصى همان فرشته اى است كه فرود آمده و حامل وحى الهى است ، و آن سخن سخن خداست ، و آن نوشته كتاب خداست ، كه هر كدام از عالم امر قولى قضائى ، ذات حقيقى و صورت اصلى خود به عالم خلق كتابى قدرى در بهترين صورت و زيباترين كسوت نزول مى يابد، چنانكه جبرئيل عليه السلام براى پيامبر ما صلى الله عليه و آله در صورت دحية بن خليفه كلبى كه زيباترين مردم زمانه بود متمثل مى شد. و آن حضرت او را در صورت حقيقى خود به جز دو بار نديد.(838)
يكبار حضرتش از وى درخواست كرد كه خود را به صورت اصلى اش به او بنماياند، جبرئيل عليه السلام وعده داد در كوه حراء خود را بدو بنمايد و خود را بدو نمود، به گونه اى كه وجودش تمام مشرق و مغرب را پر كرد. و در روايتى است كه ششصد بال داشت .
و بار ديگر در شب معراج او را در صورت اصلى اش نزد سدرة المنتهى مشاهده كرد.
در خبر است كه : ميان دو چشم اسرافيل لوحى قرار دارد، هرگاه خداوند بخواهد به وحى سخن گويد آن لوح را به پيشانى اسرافيل ميزند و اسرافيل در آن مى نگرد و آن را مى خواند سپس آنچه را خوانده به ميكائيل ، و او به جبرئيل ، و او به پيامبران عليهم السلام القا مى كند.(839)
و بسا پيامبر با فرشتگان همنشينى دارد و صداى قلم آنها را مى شنود، چنانكه پيامبر ما صلى الله عليه و آله حكايت فرموده است كه در شب معراج به مقامى رسيدند كه صداى قلم فرشتگان را مى شنيدند.(840)
و بسا خداوند با پيامبر بدون هرگونه حجابى سخن گويد، چنانكه در شب معراج چنين بود، كه آن حضرت سخن خداى سبحان را بدون واسطه شنيد. و نيز اين گونه سخن گفتن براى موسى عليه السلام هم رخ داد.
و از آن رو كه پيامبر هر دو جانب فوق و تحت خود را ضبط مى كند و مشاعر حسى خود را به كار گرفته آن را در راه شناخت خدا و طاعت او به كار مى اندازد و نيروى حس ظاهر او به سوى بالا جذب مى شود بسا كه براى حواس ظاهر او چيزى شبيه مدهوشى و خواب به او دست مى دهد و او را حالت غش مانندى فرامى گيرد، سپس مى بيند و مى شنود، و خبرگيرى (از عالم غيب ) اين گونه صورت مى پذيرد.
در كتاب ((توحيد)) به اسناد خود روايت كرده است كه زراره از امام صادق عليه السلام درباره حالت غشى كه هنگام نزول وحى به رسول خدا صلى الله عليه و آله دست مى داد پرسيد. فرمود: اين حالت زمانى بود كه ميان آن حضرت و خداوند هيچ كس فاصله نبود و خداوند بر آن حضرت تجلى مى نمود. سپس با حالت خشوع فرمود: اى زراره ، نبوت و خبرگيرى (از آن عالم ) همين است .(841)
و در روايت ديگرى كه در ((كمال الدين )) از آن حضرت روايت كرده آمده است : از آن حضرت درباره غشيه اى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله دست مى داد سؤ ال شد كه آيا هنگام فرود آمدن جبرئيل عليه السلام آمده است ؟ فرمود: نه ، جبرئيل هرگاه خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله مى رسيد بدون اجازه وارد نمى شد، و چون داخل مى شد مانند بنده اى در برابر حضرتش ‍ مى نشست . بلكه آن حالت زمانى بود كه خداوند مستقيما بدون واسطه و سخنگويى با آن حضرت سخن مى گفت .(842)
و روايت است كه حارث بن هشام از رسول خدا صلى الله عليه و آله پرسيد: وحى چگونه به شما مى رسد؟ فرمود: گاهى مانند صداى زنگ به گوشم مى رسد، كه اين بر من بسيار سخت است ، سپس قطع مى شود و من آنچه را گفت در مى يابم . و گاه فرشته به صورت مردى در نظرم متمثل مى شود و با من سخن مى گويد و من هم آنچه را گويد فرامى گيرم . (843)
گفته اند: اين كه آواز وحى مانند صداى زنگ – صداى برخورد دوپاره آهن به يكديگر است – به گوش آن حضرت مى رسيده است ، تشبيه شدت و قوت صداى فرشته به چنين صدايى است ، كه بدان سبب باز امور دنيا منصرف شده به وحى مشغول مى گرديده است . و معناى آن اين است كه هرگاه وحى بر آن حضرت فرود مى آمده سختى و فشارى همه وجود ايشان را فرامى گرفته است ، به دليل سنگينى آنچه بر او القا مى شده ، چنانكه خداوند مى فرمايد: انا سنلقى عليك قولا ثقيلا (844) ((ما به زودى گفتارى سنگين را بر تو مى افكنيم ))، و نيز فرموده : لو انزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا… (845) ((اگر اين قرآن را بر كوهى فرود مى آوريم مى ديدى كه خرد و متلاشى مى گشت )).
و يك بار وحى بر آن حضرت نازل شد در حالى كه حضرتش بر روى ران يكى از ياران خود نشسته بود، وى گفت : پيامبر آنچنان بر روى ران من سنگينى نمود كه ترسيدم استخوان رانم خرد شود.(846)
از اين رو ضمن نزول وحى حالت تب به آن حضرت دست مى داد و عرق شديدى از پيشانى مباركش جارى مى گشت ، و اين حال بيانگر صبر و حسن ادب او بود كه آن زحمت را بر خود متحمل مى شد تا بتواند مشكلات بار رسالت را بر دوش كشد.
گويند: جبرئيل بر آدم عليه السلام دوازده بار، بر ادريس چهاربار، بر نوح پنجاه بار، بر ابراهيم چهل و دوبار – دوبار در كودكى و چهل بار در بزرگى – بر موسى چهار صد بار، بر عيسى ده بار – سه بار در كودكى و هفت بار در بزرگى – و بر پيامبر ما صلى الله عليه و آله بيست و چهار هزار بار نازل شد – دورد خدا بر همگى آنان باد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.