فصل 8. منابع علوم امامان عليهم السلام
در ((كافى )) به سندش از حماد بن عثمان روايت كرده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: زنادقه در سال صد و بيست و هشت (128) ظاهر مى شوند، زيرا در مصحف فاطمه عليهاالسلام نظر كردم و چنين ديدم . گفتم : مصحف فاطمه عليهاالسلام چيست ؟ فرمود: چون خداوند پيامبر خود صلى الله عليه و آله را به سوى خود برد، اندوهى گران از رحلت او به فاطمه عليهاالسلام دست داد كه جز خدا نمى دانست ، پس فرشته اى را به سوى او گسيل داشت تا او را از اندوه تسلى بخشد و با او سخن گويد. فاطمه عليهاالسلام اين مطلب را به على عليه السلام باز گفت . حضرت فرمود: هرگاه چنين چيزى احساس كردى و صدا شنيدى به من بگو. فاطمه عليهاالسلام حضرتش را از ورود فرشته و گفتگوى او با خبر ساخت ، اميرمؤ منان عليه السلام هر چه را مى شنيد مى نوشت تا آنكه از مجموع آنها مصحفى جمع گرديد. بايد دانست كه چيزى از حلال و حرام در آن نيست ، بلكه علم حوادث آينده در آن است .(1208)
و به سندش از حسين بن ابى العلاء از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: در جفر سفيدى (1209) كه نزد اوست زبور داوود، تورات موسى ، انجيل عيسى ، صحف ابراهيم ، احكام حلال و حرام ، و مصحف فاطمه عليهاالسلام نگهدارى مى شود، و در جفر سرخ اسلحه قرار دارد كه صاحب شمشير (حضرت مهدى عليه السلام ) آن را براى جنگ و كشتار مى گشايد.(1210)
در ((بصائر الدرجات )) به سندش از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله پوستى را نزد ما به يادگار گذاشته كه پوست الاغ و گاو نر و ماده نيست ، بلكه پوست گوسفند است كه در آن آنچه مورد نياز است موجود است حتى جريمه خراش و اثر ناخن . و فاطمه عليهاالسلام نيز مصحفى به يادگار نهاده كه قرآن نيست ، بلكه سخنانى از خداست كه بر او نازل فرموده به املاى پيامبر صلى الله عليه و آله و خط على عليه السلام . (1211)
و نيز به سندش از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: صحفى كه خداوند فرموده : ((صحف ابراهيم و موسى )) (1212) نزد ماست ، گفتم : صحف همان الواح است ؟ فرمود: آرى .(1213)
و به سندش از حبة بن جوين عرنى روايت كرده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه از اميرمؤ منان عليه السلام روايت مى كرد كه مى فرمود: يوشع بن نون وصى موسى بن عمران بود، و الواح موسى از زمرد سبز بود، آنگاه كه موسى خشم گرفت الواح را از دست افكند، برخى از آنها شكست و برخى باقى ماند و برخى (به آسمان ) بالا رفت .
چون خشم موسى فرونشست يوشع گفت : بيان آنچه در الواح بود نزدت هست ؟ گفت : آرى . پس آن الواح دست به دست ميان قوم بنى اسرائيل مى گشت و آن را ارث مى بردند تا آنكه در دست چهار تن از مردم يمن افتاد. چون خداوند حضرت محمد صلى الله عليه و آله را در مكه مبعوث كرد و خبر به آنان رسيد، پرسيدند: اين پيامبر چه مى گويد؟ گفتند: از شراب و زنا نهى مى كند و به اخلاق نيك و رعايت حقوق همسايه فرمان مى دهد. گفتند: او به آنچه در دست ماست از ما سزاوارتر است ، پس قرار گذاشتند كه در فلان و فلان ماه نزد پيامبر صلى الله عليه و آله بروند.
خداوند به جبرئيل وحى كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله برو و او را از اين خبر آگاه ساز. جبرئيل آمد و گفت : فلانى و فلانى و فلانى و فلانى آنچه را كه در الواح موسى بود به ارث برده اند و آنان در فلان ماه و فلان شب نزد تو مى آيند. پيامبر صلى الله عليه و آله آن شب را بيدار ماند، آن گروه رسيدند و در زدند و مى گفتند: اى محمد، حضرت فرمود: بله اى فلانى و فلانى …(و نام هر يك را با نام پدرش ذكر كرد) كتابى كه از يوشع بن نون وصى موسى بن عمران به ارث برده ايد كجاست ؟ گفتند: گواهى مى دهيم كه معبودى جز خداى يگانه بى شريك نيست و تو فرستاده اويى ؛ به خدا سوگند از آن روز كه اين الواح را در اختيار ما قرار گرفت هيچ كس پيش از تو از آن آگاهى نداشت .
پس پيامبر صلى الله عليه و آله آنها را گرفت و آن كتاب دقيقى (كوچكى – ظ) بود به زبان عبرى ، و آن را به من داد و من آن را بالاى سرم نهادم فردا صبح ديدم كتابى است بزرگ به زبان عربى كه علم آنچه خداوند آفريده از روزى كه آسمانها و زمين بر پا شده تا روز قيامت در آن است و من همه را دانستم .(1214)
و به سندش از ابوحمزه ثمالى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ((در جفر آمده : چون خداوند الواح را بر موسى فرستاد آن را چنان فرستاد كه بيان هر چيزى كه تا روز قيامت خواهد شد در آن بود. چون روزگار موسى سپرى شد خداوند به او وحى كرد كه الواح را كه از زبرجد بهشتى بود به كوه بسپار. موسى نزد كوه آمد، كوه شكافته شد و موسى الواح را پيچيد و در آن نهاد و كوه به هم آمد.
آن الواح در ميان كوه بود تا آن كه خداوند پيامبر خود محمد صلى الله عليه و آله را برانگيخت ، آنگاه گروهى از يمن به قصد ديدار پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند، چون به كوه رسيدند كوه شكافت و الواح به همان صورتى كه موسى در لفاف پيچيده بود بيرون آمد و آن گروه آنها را گرفتند. چون الواح در دست آنان قرار گرفت به دلشان افتاد كه بدان نگاه نكنند و از آنها بيم كردند تا آنكه آنها را به رسول خدا صلى الله عليه و آله برسانند. خداوند جبرئيل را به سوى پيامبر خود فرستاد و او را از كار آن گروه و آنچه به دست آورده بودند آگاه كرد.
چون بر پيامبر صلى الله عليه و آله وارد شدند و سلام كردند پيامبر صلى الله عليه و آله آغاز به سخن نمود و از آنان از آنچه يافته بودند پرسيد. گفتند: از كجا دانستى آنچه را كه ما يافته ايم ؟ فرمود: پروردگارم به من خبر داده و آنها همان الواح هستند. گفتند: گواهى مى دهيم كه تو رسول خدا هستى . پس الواح را بيرون آورده به حضرتش سپردند. حضرت بدانها نگريست و با آنكه به زبان عبرى بود آنها را خواند، سپس اميرمؤ منان عليه السلام را فراخواند و به او فرمود: اينها را بگير كه علم اولين و آخرين در آنها است و آنها الواح موسى است و پروردگارم مرا دستور داده كه به تو بسپارم . اميرمؤ منان عليه السلام گفت : اى رسول خدا، من خواندن آنها را نمى دانم . فرمود: جبرئيل مرا گفته كه به تو بگويم كه آنها را امشب در زير سرت بنهى و فردا صبح كه شود خواندن آنها را به تو آموخته اند.
على عليه السلام آنها را زير سر نهاد، فرداى آن شب خداوند آنچه را در آنها بود به او آموخت . پس رسول خدا صلى الله عليه و آله او را فرمود كه آنها را بنويسد، حضرت آنها را در پوست گوسفندى نوشت كه همان جفر است و علم اولين و آخرين در آن است و آن نزد ماست و خود الواح و عصاى موسى نيز نزد ماست و ما از پيامبر صلى الله عليه و آله به ارث برده ايم .))
و به سندش از عبدالله بن سنان روايت كرده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((جبرئيل صحيفه اى را كه با هفت مهر طلايى مهر شده بود براى رسول خدا صلى الله عليه و آله آورد و او را دستور داد كه چون اجلش فرا رسد آن را به على بن ابيطالب عليه السلام بسپارد و او به مضمون آن عمل كند و از آن فراتر نرود، و نيز هر يك از اوصياى پس از خود را دستور دهد كه مهر آن را بگشايد و بدانچه در آن است عمل كند و از آن فراتر نرود.))
و به سندش از ابن عباس روايت كرده كه گفت : ((رسول خدا صلى الله عليه و آله نامه اى نوشت و به ام سلمه داد و فرمود: پس از مرگ من هر مردى كه بر اين چوبها – يعنى منبر – ايستاد و نزد تو آمد و اين نامه را طلبيد، آن را به او بسپار. ابوبكر ايستاد ولى نيامد طلب كند، عمر نيز ايستاد و نيامد، عثمان نيز ايستاد و نيامد، چون على عليه السلام ايستاد نزد وى رفت و او را بر لب در صدا زد، ام سلمه گفت : چه مى خواهى ؟ فرمود: نامه اى را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به تو سپرده است .
ام سلمه گفت : راستى كه تو صاحب آن هستى ، سپس گفت : همان كه آن را نوشته دوست داشت كه آن را به تو ببخشد. پس نامه را به آن حضرت داد، حضرت آن را گشود، نظرى در آن كرد و فرمود: بى شك در اين دانشى جديد است .))
و در روايت ديگرى از ام سلمه وارد است كه گفت : ((رسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را در خانه من نشاند، سپس پوست گوسفندى را خواست و در همه جاى آن حتى در ميان پوست پاچه هاى آن هم نوشت ، سپس آن را به من سپرد و فرمود: پس از من هركس نزد تو آمد و نشانه هايى چنين و چنان داد اين را بدو بسپار…)) – با اندكى اختلاف در لفظ -.
و به سندش از اعمش روايت نموده كه كلبى گفت : ((اى اعمش ، بهترين منقبتى كه درباره على عليه السلام شنيده اى كدام است ؟ گفت : موسى بن ظريف از عبابه برايم حديث كرد كه وى گفت : از على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((من تقسيم كننده آتشم ، هر كه مرا پيروى كند از من است ، و هر كه مرا پيروى نكند از اهل دوزخ است .))
كلبى گفت : نزد من منقبتى بالاتر از منقبت توست : رسول خدا صلى الله عليه و آله كتابى را به على عليه السلام داد كه نامهاى اهل بهشت و اهل دوزخ در آن بود و آن را نزد ام سلمه نهاد، چون ابوبكر به حكومت رسيد آن را طلب كرد، ام سلمه گفت : براى تو نيست . عمر كه به حكومت رسيد نيز آن را طلبيد، گفت : براى تو نيست ، (عثمان كه به حكومت رسيد نيز آن را طلبيد، گفت : براى تو نيست )، چون على عليه السلام به حكومت رسيد ام سلمه آن را به او سپرد.))
و به سندش از امام باقر عليه السلام از پدرش ، از كسى كه نامش را برد نقل كرده كه گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله به سوى ما بيرون شد و در دست راستش كتابى و در دست چپش كتاب ديگرى بود، كتابى را كه در دست راست داشت گشود و خواند: ((به نام خداى بخشاينده مهربان ، كتابى است براى بهشتيان كه نامهاى ايشان و نامهاى پدران و قبايلشان در آن ثبت است و يك نفر كم و زياد نمى گردد.))
سپس كتابى را كه در دست چپ داشت گشود و خواند: ((كتابى است از سوى خداى بخشاينده و مهربان براى دوزخيان كه نامهاى آنان و نامهاى پدران و قبايلشان در آن ثبت است و يك نفر كم و زياد نمى گردد.))
و به سندش از محمد بن عبدالله روايت كرده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((رسول خدا صلى الله عليه و آله خطبه اى خواند، سپس دست راست خود را با مشت بسته بلند كرد و فرمود: آيا مى دانيد كه در دست من چيست ؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: در آن است نامهاى بهشتيان و نامهاى پدران و قبايل آنان تا روز قيامت . سپس دست چپ را بلند كرد و فرمود: اى مردم ، آيا مى دانيد كه در دست من چيست ؟ گفتند: خدا و رسولش داناترند. فرمود: در آن است نامهاى دوزخيان و نامهاى پدران و قبايل آنان تا روز قيامت . آنگاه سه بار فرمود: خداوند عادلانه حكم رانده است : ((گروهى در بهشت و گروهى در آتش سوزانند.)) (1215)
اين حديث را عامه نيز روايت كرده اند (1216) و در اين زمينه اخبار بسيارى رسيده و در برخى از آنها وارد است : سپس فرود آمد و دو كتاب با او بود و آنها را به على بن ابى طالب عليه السلام سپرد.
و باز به سندش از حبابه والبيه روايت كرده كه گفت : ((به امام صادق عليه السلام گفتم : برادرزاده اى كه فضل شما را مى شناسد و من دوست دارم كه مرا آگاه كنيد كه آيا او از شيعيان شماست ؟ فرمود: نامش چيست ؟ گفتم : فلان پسر فلان . حضرت صدا زد: فلانى ! آن ناموس (1217) را بياور. كتاب بزرگى را بر روى دوش آورد، امام آن را گشود و در آن نگريست ، فرمود: آرى ، اين است نام او و نام پدرش .))
و به سندش از ابى بكر حضرمى از مردى از قبيله حنيفه روايت كرده كه گفت : ((همراه عمويم بودم و او بر امام سجاد عليه السلام وارد شد و در برابر حضرتش چند كتاب ديد كه در آنها مى نگريست ، عرض كرد: فدايت شوم ، اين كتابها چيست ؟ فرمود: اين ديوان شيعيان ماست . گفت : اجازه مى فرماييد كه نام خود را در آن پيدا كنم ؟ فرمود: آرى . گفت : من خواندن نمى دانم و برادرزاده ام همراه من است كه بيرون در ايستاده ، اجازه مى دهيد داخل شود و بخواند؟ فرمود: آرى . عمويم مرا به داخل برد و در كتاب نگريستم ، اول چيزى كه ناگاه به چشمم خورد نام خودم بود، گفتم : به پروردگار كعبه سوگند كه اين نام خودم است ! عمويم گفت : واى بر تو، نام من كجاست ؟ پنج يا شش نام را رد كردم و نام عمويم را يافتم . امام سجاد عليه السلام فرمود: خداوند ميثاق آنان را با ما بر ولايت ما گرفته است و هيچ كم و زياد نمى گردند. خداوند ما را از عليين و شيعيان ما را از فروتر از آن آفريد، و دشمنان ما را از سجين و دوستانشان را از فروتر از آن آفريد.))
مضمون اين دو خبر در اخبار بسيارى آمده است .
و به سندش از سليمان بن خالد روايت نموده كه گفت : از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: ((نزد من كتابى است كه نام كسانى كه به حكومت مى رسند در آن است .))
و در روايت ديگرى فرمود: ((هيچ پيامبر و وصى پيامبر و پادشاهى نيست جز آنكه نامش در كتابى در نزد من هست .))
و به سندش از امام باقر عليه السلام روايت كرده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به اميرمؤ منان عليه السلام فرمود: ((آنچه را مى گويم بنويس . عرض كرد: اى رسول خدا، آيا بر من از فراموشى بيم دارى ؟ فرمود: بيم فراموشى بر تو را ندارم و از خدا خواسته ام كه تو را حفظ كند و فراموشت نسازد، ولى آن را براى شريكانت بنويس . امام فرمود: گفتم : اى پيامبر خدا، شريكان من كيستند؟ فرمود: امامان از اولاد تو، كه به بركت آنان امت من از باران سيراب شوند و دعاشان مستجاب شود و بلاها از ايشان دفع گردد و رحمت از آسمان فرود آيد، و به حسن عليه السلام اشاره كرد و فرمود: اين اولين آنهاست . سپس به حسين عليه السلام اشاره كرد و فرمود: امامان از نسل تو هستند.))
و به سندش از ابوالحسن (حضرت رضا) عليه السلام روايت كرده كه فرمود: ((بى شك كسانى كه پيش از شما به هلاكت رسيدند به خاطر قياس (در احكام خدا) بود، خداوند پيامبرش صلى الله عليه و آله را به سوى خود نبرد تا آنكه تمام دينش را در حلال و حرام براى او كامل ساخت ، و آنچه را نياز داشتيد براى شما آورد تا در زمان حياتش از او و پس از رحلتش از خاندانش كمك بگيريد، و آنها (در كتابى ) در نزد خاندانش محفوظ مى باشد حتى جريمه خراش كف دست . سپس فرمود: ابوحنيفه از كسانى است كه مى گويد: على نظرى دارد، من هم نظرى دارم .))
و به سندش از امام صادق عليه السلام روايت نموده كه فرمود: ((كتابها نزد اميرمؤ منان عليه السلام بود، چون به عراق آمد آنها را (در مدينه ) به ام سلمه سپرد. چون على عليه السلام از دنيا رفت كتابها نزد امام حسن عليه السلام بود و پس از آن حضرت نزد امام حسين عليه السلام و سپس نزد على بن الحسين و سپس نزد پدرم بود.))
و به سندش از امام باقر عليه السلام روايت نموده كه فرمود: ((امام حسين عليه السلام پيش از شهادت ، دختر بزرگ خود فاطمه را طلبيد و كتاب بسته بندى شده اى را و نيز وصيتى ظاهرى و وصيتى باطنى را به او سپرد، و امام سجاد عليه السلام دردى در دل داشت كه او را به حال خود گذاشتند و اميد زنده بودن او را نداشتند، سپس فاطمه كتاب را به امام سجاد عليه السلام سپرد و آن كتاب به دست ما رسيده است .
گفتم : در آن كتاب چيست ؟ فرمود: به خدا سوگند، آنچه فرزندان آدم تا پايان دنيا بدان نيازمندند در آن است .))