مشاوره
طلسم شده
( داستاني واقعي )
زندگي من با عشق شروع شد، عشقي كه دلم براش مي تپيد و چون گنجي در گاوصندوق سينه ام نگهش داشته بودم. از اين كه كسي بخواد عشمو بدزده وحشت داشتم وحشت.
دقيقا دو تا بهار از زندگي زناشويي ام گذشته بود و دفترچه خاطرات روزاي تلخ و شيريني زيادي رو ثبت كرده بود اما بي انصافم نبايد باشم روزاي خوشش بيشتر بود.
شوهرم دل تو دلش نبود كه ذوق و شوقمو به خودش و زندگي مشترك روز به روز بالا ببره و خوش بود به خوشي من.
اما…اما نمي دوم چي شد
درست مث اين كه اين دوسال خواب باشم همه چيز ظرف چند روز به هم ريخت. همش از واتس آپ لعني شروع شد
اما اون كه تقصيري نداره.
آدم بايد آدم باشه.
خب شايد كار خوبي نكردم شايد، ولي وقتي عشقم روز به روز به تاراج مي رفت چه بايد مي كردم.
مجبور شدم بهش تماس بگيرم:
«زنيكه كثا….لعنتي چه كار كردي كه دهنمو به اين تعابير زشت باز ميكني.
من زندگي خودم رو مي كردم، ولي توي لعنتي نمي دونم از كدوم گوري سرو كله ات وسط زندگي من پيداش شد.
دزدي بودي كه گنج منو عشقمو ازم گرفتي
اگه دست سارق مال رو مي زنن. بايد سارق عشق را گردن بزنن…»
ادامه داره
http://www.askquran.ir/thread45914.html